طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

سال نو مبارک

یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبرالیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال     دلت شاد و لبت خندان بماند برایت عمرجاویدان بماند خدارا میدهم سوگند برعشق هرآن خواهی برایت آن بماند بپایت ثروتی افزون بریزد که چشم دشمنت حیران بماند تنت سالم سرایت سبز باشد برایت زندگی آسان بماند تمام فصل سالت عید باشد عروسکم ...
29 اسفند 1393

هدایای بهمن ماه طاطایی

سلام دردونه جون جونیه من پسرک عروسکم امروز اومدم تا هدیه های خوشگلت رو برات ثبت کنم مبارکت باشه عسلم این چادر خوشگل و آبپاش واین جنگلها واین تفنگ زیبا رو بابایی روز ولنتاین برات خرید ممنون بابایی مهربون ودوست داشتنی این ست پلیسی وتفنگ رو هم بابایی جون برای پسمل گلش هدیه گرفته این شلوار خوشگل رو هم مامان مریم جون برای نوه گلش خریده   این مار رو هم خودم با درب نوشابه برات درست کردم خیلی خوشت اومد   عــــــــــــــــشـــــــــــــــــــقـــــــــــــــــم     ...
10 اسفند 1393

هدایای دی ماه طاطایی

تقدیم به شیر مرد کوچکم این ماسک بتمن از طرف بابا شیرزاد وماسک صورتک از طرف مامان مریم این مار هم از طرف بابایی گلت بازم این ست جنگجو از طرف بابایی این تیرو کمان هم باز از طرف بابایی این کلاه زیبا هم از طرف مامان نسرین     ...
12 بهمن 1393

اولین مشقهای نفسم قبل از ورود به دبستان

سلام  ای فرشته مهربونم* سلام ای دنیای آرامشم *سلام ای امید فردایم *سلام ای تحقق بخش آرزوهایم* عروسک ملوسم امروز اومدم تا چند تا از شاهکارهای زیبایت را به یادگار بگذارم شاهکارهایی که وقتی در آینده ببینی خیلی برات جالبه* مامانی من تاحدودی شما رو برای ورود به مدرسه آماده کردم هم از لحاظ خواندن وهم نوشتن سال دیگه به امید خدا میری کلاس اول عزیز دلم امیدوارم تو سال تحصیلی آینده موفق باشی عشقم وبا همین هوش وذکاوتی که داری تک تک پله های ترقی رو به سمت بالا حرکت کنی وبرای جامعه یک فرد مفید باشی(آقا دکتر من) اولین شاهکارهای  دستان کوچکت فدای این خط زیبات بشم من پسرک باهوش وزرن...
8 بهمن 1393

جشنواره نی نی وبلاگ

سلام دوستان عزیزم ... امیدوارم که حالتون خوب باشه از همه دوستای نازنینی که الان دارن این پستو میبینن یه خواهش کوچولو دارم لطفا کد 77 رو به شماره 1000891010 ارسال کنید تا با زیاد شدن رای ها شانس پسریم برای برنده شدن بیشتر بشه هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم ممنونم از همه لطفتونو فراموش نخواهم کرد لطفا هر کس رای داد بهم بگه تا دوستانم رو بشناسم ...
4 دی 1393

29 آذر تولد مامان

سلام سلطان قلب من حالت چطوره روح وروانم عزیزم امروز اومدم تا خاطره شب تولدم رو برای شما گل پسرم بنویسم عروسک جون از صبح که بیدار شدی همش میگفتی مامانی تولدت مبارک وهمش ماچم میکردی بهم گفتی من برات کادو چی بخرم منم گفتم هیچی فقط ماچ بده تو هم تند تند ماچم میکردی قربون اون بوسه های شیرینت برم ظهر من شما وداداشیت رو حمام کردم شب هم قرار بود بابایی برای شام مرغ بخره وخودش برامون کباب کنه آخه کباب های بابایی خیلی عالی میشه ومامانی عاشقشه  وقتی بابایی اومد برام کیک وگل خریده بود (مرسی عشقم قرارشد یه تولد کوچولوی خانوادگی بگیریم ) بابایی شمعها رو گذاشت رو کیک من هم با آرزوی سلامتی وخوشبختی شمعها رو فوت...
30 آذر 1393

هدایای آذر ماه طاطایی

سلام سلطان قلب وروحم ای زیباترین گل هستی ای فرشته پاکیها امروز اومدم تاچند تا از هدایای خوشگلت رو به یادگار بگذارم این دفتر مشق و مداد و این دوتا سی دی پلی استیشن روبه همراه یه دسته جدید پلی استیشن رو بابایی برات خرید(ممنون بابا جونش) این تفنگ وشمشیر و مموری کارت پلی استیشن رو هم باز بابایی برات خرید(ThanksّFather) این شمشیر وخنجر وچاقو رو هم بابا ممی جون با دستان مهربون خودشون برات درست کردن(ممنون پدربزرگ مهربون) این حباب ساز رو هم خودم برات خریدم مبارکــــــــــــــــــــــــــت باشــــــــــــــــــــــــــه نفســــــــــــــــــــــــــــــــم ...
28 آذر 1393

مسافرت خوانسار 21 آذر

سلام ای هستی من سلام ای غنچه نازم سلام ای مونس قلبم سلام ای همدم مادر سلام  امید دیرینم من بدون تو میمیرم شیطونک کوچولوی من امروز دوباره اومدم تا واست یه خاطره دیگه رو به یادگار بگذارم یه خاطره از یه سفر دیگه نفسم پنج شنبه اخر شب من وبابایی تصمیم گرفتیم یک روزه بریم خوانسار خونه دختر خاله مامانی واسه همین با دختر خالم هماهنگ کردم وقرار شد فردا بعداظهر راهی خوانسار بشیم صبح جمعه بابایی به کارهاش رسید وماشین رو برد کارواش بعداظهر هم ساعت 5 ما به همراه خاله مامان ومامان نسرین راهی خوانسار شدیم تو راه هم سرمون حسابی با خوراکیها و شیرین زبونیهای شما وگاهی هم غرغراتون گرم بود ساعت حدود11شب بود که رسیدیم ...
27 آذر 1393

یادگـــــــــــــاری بــــــــــــــــرای تــــــــــــــــــــو

سلام دردونه جونم عروسک ناز نازی مامان امروز اومدم برات چند تا از هدیه ها وعکسهای خوشگلت رو تو این صندوقچه خاطراتت به یادگار بگذارم اول چندتا از عکسهای خوشگل خودت رو میذارم وبعد میریم سراغ هدیه هات این عکس رو یه بار که یادم نیست کی بود وقتی با بابا ممی رفته بودیم پهنه کلا ازت گرفتم اینجا یه روز ظهر من داشتم داداشیت رو میخوابوندم وقتی از اتاق اومدم بیرون با این صحنه مواجه شدم الاهـــــــــــــی قربونــــــــــــــــــت بــــــــــــــرم عشـــــــــــقــــــــــــــــم نفسکــهای مامانـــــی در حال نقاشـــــــــی کردن عروســـــــــک زیبـ...
29 آبان 1393

مسافرت 2 آبان(عاشورا وتاسوعا)

سلام ستاره قشنگ ونورانی آسمون زندگیم حالت چطوره عروسک دوست داشتنیم بازم اومدم با یه عالمه حرفهای گفتنی میخوام برات از خوشگذرونیهامون بگم دردونه جونم ما جمعه2 آبان آخر شب راهی ساری شدیم برای شام فیروزکوه ایستادیم ورفتیم اکبر جوجه گلوگاه شام خوردیم بعد از شام شما فسقلیها لالا کردید شنبه رو هم خونه بودیم بابایی وعمو رفتن ماهیگیری اخر شب هم ما به اتفاق مامانی وبابا ممی رفتیم پهنه کلا از اونجا برات این تفنگ واین بره ها رو خریدم بعد هم رفتیم زیارت وتو حیاط ازت عکس گرفتم نفس منـــــــــــــــــــی عروسکم وقتی برگشتیم خونه دلت نمی خواست بخوابی کلی غر غر کردی که دلم میخوا...
19 آبان 1393