طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

مسافرت 10مهر(عید قربان)

1393/7/16 16:49
نویسنده : مامان طاها
978 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قلب وروح من بوسای همه وجودم بوسای تاج سرم بوسای بهترین بهترینها بوس

حالت چطوره شازده کوچولوی من نفسم بازم مامانی اومده با یه خاطره جدید دیگه

شیرینکم محبتقند ونباتم محبتعزیز دلم محبت

ما پنجشنبه 10 مهر ساعت 12 شب به سمت ساری حرکت کردیم وقتی رسیدیم بابایی باعمو سالار رفتن ماهیگیری طاطایی هم جمعه بعدازظهر با بابا ممی رفت کولا

(روستای یکی از دوستان باباممی )

کلی هم بهت خوش گذشته بود کلی گاو وسگ دیدی

ني ني شكلك

شنبه هم با بابا ممی رفتی گوسفند خریدی من وبابا هم با هم رفتیم براتون لباس خریدیم بعد از خرید لباس رفتیم عروسک فروشی واین عروسک بامزه رو برات خریدیم تا خوشحالت کنیم اخه پسری خیلی این عروسک رو دوست داره شخصیت کارتونی دلخواهشه (کارتون لونی تونز)اسمش تاسمانیه

ني ني شكلكمبارکت باشه دنیای من ني ني شكلك

 شب هم بابایی با دوستاش رفت ماهیگیری .یکشنبه صبح هم شما ساعت 5 از خواب بیدار شدی وبه همراه بابا ممی گوسفند قربونی کردی پا به پای بابا ممی  بیدار بودی وگوسفند رو پوست کندید وخرد کردید ولی من بعد از قربونی رفتم خوابیدم به تو هم گفتم بیا بریم بخوابیم ولی گفتی میخوام کنار بابا ممی باشم خلاصه بابا ممی گفت که حسابی بهش کمک کردی وکلی قربون صدقه ات رفت

طاها وبابا ممی مهربونش

قربون این قیافه اخموت برم عروسکم که صبح به این زودی از خواب بیدار شدی

ساعت نزدیکای 10 صبح بود که عمو اینا هم اومدن وبساط کباب خوری رو  آماده کردیم عمو برامون کباب درست کرد و دور هم خوردیم وگپ زدیم مامانی هم گوشتهای قربونی رو تقسیم کرد شما فسقلیها هم تا تونستید آتیش سوزوندید وشیطنت کردید(عزیزای دلم)بوسمحبت

نزدیکای ظهر هم راهی کولا شدیم قرار بود بریم خونه دوست بابا ممی وقتی رسیدیم سلام واحوال پرسی کردیم ویه گشتی تو باغشون زدیم ومیوه خوردیم و عکس انداختیم شما وروجکها هم کلی بازی کردید وبهتون خوش گذشت خلاصه با گاوها و سگ و مرغ و خروس هاحسابی سرگرم بودید بعد از کمی گشتن ولذت بردن از اون هوای پاک وارد خونه شدیم ودوست بابا ممی ازمون پذیرایی کردند دور همی گل گفتیم وگل شنفتیم بعد از 2 ساعت راهی خونه شدیم خلاصه که خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به شما وروجکهای شیطون.

از خسنگی زیاد وقتی رسیدیم خونه لالا کردید

اینم عکس عروسکهای دوست داشتنی

بدون شرح

یکشنبه آخر شب هم بابایی دست پر از ماهیگیری برگشت

وکنار شما خوابید شما هم ساعت 9 شب بیدار شدید وساعت 2 شب به زور خوابیدید دوشنبه هم خونه بودیم عصری شما ومامانی رفتید پارک وحسابی خوش گذروندی ساعت ده شب دوشنبه راهی تهران شدیم ساعت 12شب رسیدیم فیروزکوه برای شام رفتیم رستوران شقایق بعد از شام هم تا تهران شما فسقلیها بیدار بودید وقتی رسیدیم از خستگی زیاد بیهوش شدید

اینم از پایان یه سفر خوش دیگه

در پایان هم ممنون از عشق  اول وآخرم شــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــرزادم

عشقم  گوهر گران  بهائي  در  زندگیم

  هستي  كه  همتا  نداري

عشقم  تا آخر عمرم  عاشقت  مي مانم

 تا  ابد  مي  ماني  در

ني ني شكلك***قلبم*** ني ني شكلك

 

پسندها (2)

نظرات (1)

سما مامان مرسانا
27 آبان 93 14:12
سلام عزيزم به منم سربزنيد لينكي تو هم بلينك