مسافرت27شهریور
سلام غنچه باغ زندگیم ای قشنگترین خلقت خدا فرشته آسمونی من حالت چطوره دلبرکم
عزیزم بازم مامانی اومده با یه یادگاری دیگه نفسم ما27 شهریور پنجشنبه ساعت یازده شب به سمت ساری حرکت کردیم متاسفانه ماشین تو راه خراب شد ومن وبابایی کلی سختی کشیدیم اما خدا روشکر شما زیاد اذیت نشدید چون بیشتر راه رو خوابیده بودید بالاخره ساعت 6 صبح رسیدیم ساری بابا وعمو رفتن ماهیگیری مامان مریم و عمه هم با دوستاشون قرار داشتن که برن بندر ترکمن وتا بعداظهر برگردن مامانی برای صبحانه سیرابی بار گذاشته بود طاها که عاشق این جور غذاهای آبکیه اول یه کاسه سیرابی خورد وبعد از رفتن مامانی وعمه گرفت خوابید بعد ازظهر مامانی وعمه اومدن با هم رفتیم پارک شهرداری از اونجا برات این آتاری رو خریدم
تو پارک کلی بازی کردی بعد از نیم ساعت عمه هم به ما ملحق شد وبعد همگی برگشتیم خونه شما از بس خسته بودی من بردمت تو اتاق خوابوندمت
بعد هم بابایی اومد و من وبابا برای شام رفتیم بیرون
وقتی هم برگشتیم شما خواب بودید شنبه خونه بودیم بابا غروب رفت ماهیگیری ویکشنبه ظهر اومد .
عصر یکشنبه هم با مامان مریم رفتی پارک و کلی بازی کردی وحسابی خسته شدی وقتی از پارک برگشتی راهی تهران شدیم شما هم از خسته بودی مثل یه
فرشته کوچولو تو ماشین لالا کردی