طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

نوروز 1394

1394/1/16 16:8
نویسنده : مامان طاها
1,483 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دردونه من عروسک زیبای من حالت چطوره گل پسرم خوشگلکم عیدت مبارک قند ونباتمبوسمحبتبوس

مامانی امروز میخوام واست از تعطیلات عیدمون بنویسم

niniweblog.com

جمعه 29 اسفند قرار شد اخر شب  یه سر بریم خونه مامان نسرین وبعد راهی جاده بشیم وسال تحویل رو تو جاده باشیم  وبریم ساری اخه بابایی میگه بعد سال تحویل جاده شلوغ میشه راست هم میگه چند سال پیش خیلی تو ترافیک موندیم اما پارسال سال تحویل رو تو جاده بودیم وراحت رسیدیم خلاصه ساعت 11 شب  برای تبریک عید راهی خونه مامان نسرین شدیم  یک ساعت اونجا بودیم  ومامانی ازمون پذیرایی کرد مامانی به شما یه لباس خوشگل عیدی داد دایی هم بهتون عیدی داد (ممنون داداشی ومامانی)

بعد از خداحافظی راهی جاده شدیم وقتی رسیدیم مامان مریم بیدار شد و رو بوسی کردیم وبعد خوابیدیم صبح هم با باباممی وعمه روبوسی کردیم مامانی هم بهمون عیدی دادن(ممنون مامان جون )

من امسال عید چون حسابی مشغول جمع وجور کردن وسایل خونه برای اسباب کشی بودم سفره هفت سین نذاشتم البته ایام عید رو هم خونه نبودیم اما مامانی اینا گذاشته بودن

اینم سفره هفت سین مامانی اینا

اول عید

شب اول عید قرار بود عمو اینا بیان خونه مامان مریم و شام دور هم باشیم مامانی هم یه لوبیا پلوی خوشمزه درست کرده بودن (ممنون مامانی)نازنین دختر دایی بابا هم روز اول عید برای دیدن مامان مریم اومد خونه مامانی خلاصه شام رو دور هم بودیم وشما چهار تا وروجک کلی آتیش سوزوندیدniniweblog.com

شیطونک های من به همراه خرس کوچولوشون

دوم عید

دوم عید رو هم خونه بودیم خاله مهری وایلیا برای دیدن مامانی اومدن ویه یک ربعی دور هم بودیم بعد هم خاله اینا به همراه مامان مریم و عمه رفتن برای دید وبازدید شب بابایی گفت بریم بیرون  برای شام هم رفتیم اصغربره بعد از صرف شام داشتیم میرفتیم دریا که ماشین خراب شد تسمه دینام پاره شد تا امداد خودرو اومد و درستش کرد چهل وپنج دقیقه طول کشید بعد رفتیم دریا بابایی اونجا با یه ماهیگیر دوست شدآقای ماهیگیر هم بهمون یه ماهی سفید داد بعد برگشتیم خونه مامانی وعمه هم اومده بودن

اینم عکس طاها وماهی سفید

سوم عید

سوم عید رو هم خونه بودیم شب قرار بود زندایی حلیمه وفرانک برای شام بیان خونه مامانی نازی هم اومد ودور هم بودیم مامانی هم یه مرغ خوشمزه به همراه انار دون درست کرده بود که خیلی عالی شده بود

(ممنون مامانی)

بعد شام هم کلی عکس گرفتیم ولی شما ازبس مشغول شیطنت بودی اصلا عکسهات خوب نشد .آخر شب هم بابایی رفت فرانک و زندایی رو رسوند قائمشهر و بعد از برگشتن بابایی عمو سالار اومد خونه مامانی وبا بابا رفتن ماهیگیری ومن هم به هزار زحمت شما رو خوابوندم

چهارم عید

چهارم عید هم تاظهر خونه بودیم بعد از ظهر خاله مهری اومد دنبال مامان مریم تا باهم برن سر مزار مامان وبابای مامان مریم وگل بکارن شما هم به همراه داداشیت با مامانی رفتید و سرخاک حسابی شیطنت کردید وکلی به گلها آب دادید من و بابایی هم با هم رفتیم بیرون ویه دور کوچولو زدیم شما هم بعد از برگشت از سرخاک رفتید پارک شهرداری اما چون اهورا تو ماشین خوابش برده بود مجبور شدید برگردید خونه واهورا رو بزارید پیش بابا ممی وبعد دوباره خاله مهری شما رو رسوند پارک اونجا هم کلی بازی کردی وقتی برگشتی من وبابایی هم اومده بودیم وخوابیده  بودیم  از صدای تو بیدار شدم شب هم عمو سالار  با خاله زینب و وروجکهاش اومدن خونه مامانی وشام رو دور هم بودیم مریم یه کم مریض بود وزیاد حال نداشت اما بازم با هم بازی کردید و خیلی خوشگل آتیش سوزوندید شب وقتی خوابیدی همش ناله میکردی خیلی حالت بد شد کلی گریه کردی همش رو پام خوابیده بودی مامان فدات بشه فهمیدم مریض شدی آخه هوای شمال خیلی سرد بود شما هم همش تو حیاط بازی میکردید برای همین مریض شدید هم شما وهم داداشیت سرماخوردید سال 93 اصلا مریض نشدید ولی عید با شیطنت های زیاد وحرف گوش نکردن مریض شدید هی بهت میگفتم طاها لباس گرم بپوش برو توحیاط اما کو گوش شنوا وروجک آخر خودش رو مریض کرد.

پنجم عید

پنجم عید رو هم خونه بودیم چون شما مریض بودی جایی نرفتیم بابایی رفت برات دارو خرید تا یه کم حالت بهتر بشه اما این وروجک ما با این حال مریضش بازم آتیش می سوزوند ویک جا آروم وقرار نداشتی 

.مامان فداش بشه.

ششم عید

ششم عید رو هم تا ساعت 8 شب خونه بودیم برای شام هم خونه خاله مهری دعوت بودیم مامان مریم زودتر رفتن تا به خاله جون کمک کنن ما هم ساعت 8 به همراه عمه وبابا ممی وبابایی رفتیم خونه خاله بعد از ما هم نازنین رسید خاله اعظم هم از تهران اومده بودن  بعد هم زندایی حلیمه وفرانک اومدن بعدش هم ایلیا وعمو مسعود  وآقا محمد اومدن اخر سر هم عمو سالار اینا رسیدن بعد از اینکه همه اومدن خاله جون سفره رو پهن کردن ودور هم شام خوردیم کشمش پلو با گوشت خیلی معرکه بود

چلو گوشت های خاله جون تو فامیل تکه وحرف اول رو میزنه بابا شیرزاد هم عاشق این غذای چرب وچیلیه  انصافا هم که خیلی خوشمزه وعالی بود(ممنون خاله جون کدبانو)

بعد از شام هم خاله جون با میوه وچای وشیرینی وآجیل ازمون پذیرایی کردن وبه همه عیدی دادن بعد دور همی کلی عکس گرفتیم ولی شما از بس مشغول بازی بودی نیومدی ازت عکس بگیرم فقط همین دوتاعکس رو از اون شب داری

طاطایی ومرمری تو بغل مامانی مهربونشون

طاطایی تو بغل فرانک

هفتم عید

هفتم عید رو هم خونه بودیم وقرار بود اخر شب برگردیم تهران وبابا به یک سری از کارهاش برسه ودوباره سه روز بعد برگردیم ساری آخر شب فرانک زنگ زد گفت که صبح جاده خیلی شلوغ بوده ونتونسته برگرده تهران خواست که با ما بیاد وقرار شد ما بریم دنبالش وبا هم برگردیم تهران شب ساعت 1 راهی شدیم ولی چون قرار بود 3 روز دیگه برگردیم اهورا پیش مامان اینا موند وما به همراه پسر بزرگمون راهی تهران شدیم ساعت 5 صبح رسیدبم تهران اول فرانک رورسوندیم بعد هم رفتیم خونه طاها کل مسیر رو تو ماشین خواب بود وقتی هم رسیدیم خونه فورا خوابش برد

هشتم*نهم *دهم عید

روزهای هشتم و نهم و دهم عید رو هم خونه بودیم وبا سریالهای تلویزیون سرگرم بودیم وبابایی هم به کارهایش رسیدگی کرد و دهم عید آخر شب راهی ساری شدیم

یازدهم عید

یازدهم عید رو هم تا ساعت 10 خواب بودیم که مامان مریم زنگ زد که بابایی بره خونه ببینه اخه قرار بود مامانی اینا هم خونشون رو عوض کنن بابایی که بیدار شد وروجکها هم بیدار شدن بعداز اومدن مامان مریم وبابایی ناهار خوردیم ساعت حدود 4 بود که من وشما وبابایی رفتیم بنگاه وقرار بود خونه رو قولنامه کنیم قبل از قرارداد یکبار دیگه رفتیم وخونه رو دیدیم شما پسملی من خیلی خوشت اومد وهمش میگفتی آخ جون حیاط داره خوشحالی هم داره داشتیم از آپارتمان نشینی خلاص میشدیم خلاصه تا ساعت 6 قرارداد رو بستیم 

(به امید روزی که قرارداد خونه خریدنمون رو ببندیم)

ساعت حدود 7بود که برگشتیم خونه مامانی وقرار بود ساعت 9 بریم خونه عمو سالار اینا برای شام من شما فسقلیهام رو آماده کردم ورفتیم بعد از احوال پرسی خاله زینب ازمون پذیرایی کرد شما وروجکها هم مشغول بازی وشیطنت بودید بعدازپذیرای سفره شام رو پهن کردیم خاله جون یه آش دوغ خوشمزه و کدو پلو وگوجه خورشت مشتی درست کرده بود +ماست وسبزی وسالاد (ممنون خاله جونی) بعد از شام هم عمو صفر وزن عمو سهیلا اومدن خونه عمو  ودور هم نشستیم خاله جون هم با میوه وچای وشیرینی ازمون پذیرایی کرد عمو هم آهنگ گذاشت نگار ومریم و طاها واهورا هم برامون رقصیدن وحسابی دلبری کردن خلاصه تا ساعت 1 خونه عمو بودیم موقع رفتن هم عمو به شما عیدی داد ممنون عمو جون

وقتی هم اومدیم خونه شما از خستگی زیاد لالا کردید

دوازدهم عید

دوازدهم عید رو هم همگی خونه بودیم وشما وروجکها هم مشغول بازی بودید و با بابا ممی سرگرم بودید

سیزده بدر

سیزدهم عید ما صبح زود ساعت 8 بیدار شدیم وقرار بود که ما زودتر از همه بریم وبرای بقیه جا بگیریم مامان مریم هم وسایل صبحانه رو بهمون داد وما راهی شدیم میخواستیم بریم گوهر باران چون جای خیلی باصفایی بود وسال پیش رو هم همونجا بودیم از یه طرف جنگل سرسبز واز طرف دیگه دریای بیکران رو نظاره گر بودیم وقنی رسیدیم شما عروسکهای من رفتید تاب وسرسره سوار شدید ومن هم درحین بازی بهتون صبحانه دادم

یک ساعت بعد عمو سالار اینا به همراه بابا ممی اومدن عمو وبابایی هم چادر رو بنا کردن تا شما فسقلیها راحت اونجا لالا کنید  کمی بعد هم مامان مریم وخاله مهری وایلیا وعمه رسیدن بعد هم نازنین وزندایی مژگان ومحمد  اومدن و کمی بعد هم خاله پروین دختر خاله مامان مریم به همراه خانوادشون اومدن خلاصه جمعمون تکمیل شد شما وداداشی ومریم ونگاری هم مشغول بازی بودید وحسابی کیف کردید ساعت حدود 11بود که خانوم نراقی دوست مامان مریم هم به ما پیوست وبرامون آش آوردن ومامان مریم هم برای همه کمی ریخت ونوش جان کردیم بعد شما از من درخواست چرخ وفلک کردی  ولی مامان مریم گفت که میبرتتون شما ومریم به همراه مامانی رفتید وسوار شدید

من وعمه وخاله زینب هم رفتیم قایق پدالی سوار شدیم وکمی عکس گرفتیم تو راه برگشت بابایی وعمو رو دیدیم با هم رفتیم لب دریا وکلی عکس انداختیم خیلی خوش گذشت وقتی برگشتیم آقایون بساط کباب رو آماده کردن وناهار خوردیم

بعد از ناهار هم شما یا با بابا ممی سرگرم بودید یا تاب وسرسره بازی میکردید البته خودمونیما گه گاهی هم آتیش می سوزوندید وهمدیگر رواذیت میکردید

 روز سیزده بدر بابا ممی  یه لاک پشت براتون پیدا کرد وکمی سرگرمتون کرد

بعد از ظهر هم کاهو سرکه خوردیم وبا هم ورق بازی کردیم کمی بعد هم وسطی بازی کردیم که خیلی خوش گدشت

بعد هم آتیش درست کردیم و بلال خوردیم

آخر سر هم ما از همه خداحافظی کردیم وزودتر از همه برگشتیم خونه مامانی وچهار تایی لالا کردیم یک ساعت یعد عمو اینا ومامانی اینا اومدن خونه وشام رو دور هم خوردیم و از خستگی بیش از حد زودی خوابیدیم

واین چنین بود که سیزده ما به خیر وخوشی به در شد

 

ما چهاردهم فروردین رو هم ساری بودیم بابایی رفت ماهیگیری واین ماهی ها رو صید کرد

پانزدهم فروردین هم برگشتیم تهران تا برای اسباب کشی آماده بشیم

اینم خواب زیبای فرشته ها در راه برگشت

هوا را هر چقدر نفس بکشی باز هم برای کشیدنش بال بال میزنی

مثل تو که هر چقدر که باشی باز باید باشی میفهمی چه میگویم

بودنت مهم است شیرزادم پس همیشه کنارمان بمان تا با هم نفس بکشیم عشق پاکم

بوسبرای همه بودنهایت متشکرم مرد خوبمبوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)