طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

سفر یک روزه (نمک آبرود)

1394/3/2 13:42
نویسنده : مامان طاها
874 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ستاره قشنگ من امیدوارم حالت خوب باشه فرشته ام

عزیز دلم امروز میخوام خاطره رفتن به تنکابن(نمک آبرود )رو برات بزارم

پنجشنبه شب 31اردیبهشت ما با بابایی رفتیم خونه مامان مریم قرار بود داداش اهورا رو بزاریم خونه مامانی و خودمون صبح جمعه به همراه عمو عبدالله دوست بابایی بریم نمک آبرود وخوش بگذرونیم خلاصه وقتی خواستیم برگردیم خونه بابا ممی سر اهورا رو گرم کرد تا گریه نکنه ما هم صبح جمعه ساعت 9 بیدار شدیم ورفتیم دنبال عمو عبدالله و خاله سونیا ودختر گلشون سولینا وراهی جاده شدیم تو راه بابایی اینا کلی خوراکی خریدن تا شما فسقلیها سرتون گرم باشه وبهونه نگیرید البته شما وسولینا خیلی خوب باهم کنار اومدید واصلا ما رو اذیت نکردید

(البته اینم بگم که طاطایی من عاشق دختر بچه هاس

وچون خودش خواهر نداره علاقه زیادی به دخملا داره)

وقتی رسیدیم اول رفتیم تله کابین سوار شدیم ورفتیم بالا و یه 2 ساعتی دور زدیم واز هوای اونجا لذت بردیم وکلی عکس انداختیم

وروجکهای شیطون

به همه جا نگاه میکنن الا دوربین

وای آقا خرسه این وروجک رو بخور

عشق مامان

اینم آقا غوله که طاها همش میخواست

بره شمشیرش رو بگیره ولی ازش میترسید

این هم نمای زیبای نمک آبرود

وقتی هم اومدیم پایین رفتیم شهربازی و ماشین برقی سوار شدیم من وشما  باهم سولینا ومامانیش هم باهم بابایی وعمو هم تماشاچی بودن شما اصلا نمیذاشتی من رانندگی کنم وهمش خودت رانندگی میکردی وحسابی کیف کردی بعد از بازی رفتیم رستوران ناهار خوردیم همگی اکبر جوجه سفارش دادیم بعد از صرف ناهار هم رفتیم تا واسه شما وروجکها کتاب بخریم طاطایی کتاب نخواست فقط یه مداد جادویی برای خودش و داداشیش  وسولینا خرید بعد از خرید هم میخواستیم برگردیم خونه تو راه برگشت قرار شد بریم فروشگاه وخرید کنیم بابلسر که رسیدیم رفتیم  فروشگاه ایران کتان ویه کم خرید کردیم وقتی هم رسیدیم  قائمشهر رفتیم بستنی خوردیم وبعد هم عمو اینا رو رسوندیم خونشون سولینا هم همش گریه میکرد دلش میخواست بیاد خونه ما  تو کل روز رو هم که باهم بودیم همش میگفت من برم بغل خاله نسترن و عموشیرزاد حتی ناهارش رو هم از دست من خورد وهمش تو ماشین بغل من نشسته بود عزیزدلم خلاصه برای شام هم بابایی برامون همبرگر خرید که بریم خونه بخوریم بعد از خوردن شام شما از خستگی زیاد خوابت برد شنبه شب هم رفتیم دنبال داداشی

این هم از پایان سفر یکروزه ما که کلی خوش گذشت

بوسممنون  که هستی شیرزادم بوس

همه دلخوشی هامو به آغوش تو مدیونم

عکس های عاشقانه جدید و عکس های عاشقانه متن دار

پسندها (2)

نظرات (1)

نقاشی
15 تیر 94 17:32
سلام! شما هم می توانید برای کودکان خود نقاشی های زیبا بکشید و به آنها نیز یاد دهید. ما در اینستاگرام به شما آموزش می دهیم چگونه با استفاده از ساده ترین حرکات نقاشی هایی زیبا و جذاب برای فرزندانتان بکشید. در کمترین زمان، نقاشی های مختلف از حیوانات، اشیاء، اشخاص، شخصیت های کارتونی و ... بکشید. از اینکه ما را در اینستاگرام فالو می کنید سپاسگزاریم. www.instagram.com/chibekesham