سفر پر ماجرا
سلام گل همیشه بهارم غنچه خندانم امید زندگیم حالت چطوره مامانی بازم اومدم تا واست بنویسم مامانی ببخشید که دیر به دیر به دفترچه خاطرات مجازیت سر میزنم
آخه شما وداداشیت خیلی شیرین هستید ومن هم روزها بیشتر وقتم رو در کنار شما سپری میکنم وکمتر وقت برای نوشتن پیدا میکنم عزیز دلم آخه حیفم میاد چون این دوران دیگه تکرار نشدنیه ومن هم دلم نمیخواد لذت این دوران رو از دست بدم.
جونم واست بگه که ما دوباره نهم دی یازده ونیم شب رفتیم ساری. سه شنبه خونه بودیم چهارشنبه هم خونه بودیم وشما مشغول بازی بودی چون هوا سرد بود نمیشد زیاد بریم بیرون ساعت سه ظهر بابا برگشت تهران تا به کارهاش برسه وجمعه دوباره بیاد دنبالمون تو راه دماوند تصادف کرد ولی خدا رو شکر خدا رو شکر فقط ماشین ضربه خورد وخودش طوریش نشد وای که اون شب چه شب کذایی بود خیلی بهم سخت گذشت بگذریم دلم نمیخواد تو رو هم ناراحت کنم عزیزم ما پنجشنبه خونه بودیم وشما مشغول بازی وشیطنت های خوشمزه ات بودی جمعه رفتیم تولد نگار کوچولو تولدت مبارک نگار خانوم گل
اینم یه عکس خوشگل از طاطایی ومرمری
قربون ریخت خوشگلت برم عروسک اخموی من
اونجا کلی با مریم بازی کردید وکلی خوش گذروندید شنبه ویکشنبه خونه بودیم دوشنبه قرار بود بابایی بیاد دنبالمون اما چون کار داشت گفت با قطار بیاید ظهر مامانی رفت بلیط گرفت وشب هم خاله مهری ما رو تا راه اهن رسوند (ممنون خاله جون )شب با قطار به همراه بابا ممی برگشتیم تهران عزیز دل مامان زیاد از قطار خوشش نیومد واسه همینم بیشتر وقت رو بابا ممی تو قطار برات قصه گفت تا بالاخره لالا کردی این هم از پایان سفر ما.
عزیز دلم کلوچه شیرینم عاشقانه میپرستمت