طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

مسافرت 26 تیر ماه

1393/5/1 2:22
نویسنده : مامان طاها
661 بازدید
اشتراک گذاری

سلام آلبالو کوچولوی من حالت چطوره عزیز دلم  گل پسر باهوش وزرنگم. امروز هم مامانی دوباره  با یه خاطره قشنگ دیگه اومده تو دنیای مجازیت

25 تیر ماه چهارشنبه مامانی نوبت دندانپزشکی داشت به خاطر همین مامان نسرین اومد وپیش شما فسقلیها موند ومنو بابایی رفتیم دکتر وای که چقدردندون درد عذاب آوره  خلاصه بگذریم وقتی از دندون پزشکی برگشتیم رفتیم برای پسملی دوتا سی دی خریدیم یه کارتون دیو ودلبر ویه بازی بره ناقلا که خیلی نفسم رو خوشحال کردبعد از اومدن من هم مامان نسرین رفت خونشون      (ممنون مامان جان)

اونشب اخر شب  راهی ساری شدیم پنج صبح که رسیدیم بابایی گفت اول یه سر بریم دریاچه شورمست وقتی رسیدیم شما خواب بودی ولی چون منظره قشنگی بود دلم نیومد بیدارت نکنم برای همین هم به هر زحمتی بود بیدارت کردم اونجا یه سگه رو سکو نشسته بود شما تا دیدیش گفتی این سگه منه و رفتی کنارش نشستی وعکس گرفتی اما نذاشتم زیاد نزدیکش بشی چون ممکن بود هزار جور مریضی داشته باشه وگل پسری رو مریض کنه هی خواستی نازش کنی ولی من همش جلوت رو میگرفتم آخر سر یواشکی یه بار نازش کردی (ای پسر شیطون من)

اینم منظره زیبای دریاچه

قربون اون چشمای خوابالوت بشم مامانی

طاطایی و آقا سگه

وقتی رسیدیم خونه بابا ممی تاعصر خوابیدم شما عصری با بابا ممی رفتی میدون امام وحسابی دور زدی. شب  هم دایی پرویز اومد خونه مامانی ویه توپ خوشگل کار دست خودشون رو به شما هدیه داد.

بابا وعمو شب رفتن ماهیگیری وشما هم که خیلی خسته بودی  لالا کردی. صبح هم رفتی تو استخر توپت وحسابی با داداشیت آب بازی کردیدوخوش گذروندید.

بابا نزدیکهای ظهر از ماهیگیری برگشت .اینم ماهی که بابایی گرفته بود

عمو سیامک هم اومدخونه مامانی وشما باهاش بازی کردی. اونروز رو هم خونه بودیم وشما طبق معمول مشغول شیطنت وبازی بودی . فردا صبح هم دوباره رفتی آب بازی عصری من وشما وبابایی رفتیم خونه عمه گلبهار یک ساعت اونجا بودیم .شب وقتی برگشتیم عمو اینا اومدن خونه مامانی دایی پرویز هم از سر کار برگشت دور هم شام خوردیم  وشما ومریم طبق معمول شیطونی کردید. فردا عصر قراره آتلیه داشتیم ساعت 5 بود که رفتیم واز شما فسقلیها عکس انداختیم بعد از اتلیه رفتیم خیابون قارن ومامان مریم برای هدیه تولدت این گرگ زیبا رو خرید آخه نفس مامان عاشق حیواناته  (ممنون مامان مریمی )

بعد هم اومدیم خونه وبا بابایی رفتیم خونه عمو اکبر یک ساعت اونجا بودیم وشما با دختر عموهای بابایی بازی کردی آخر شب هم رفتیم خونه عمو سالار ودور هم بودیم وشما فسقلیها حسابی بازی کردید

این عکس رو هم وقتی داشتیم میرفتیم خونه عمو تو ماشین ازتون گرفتم(قربونتون برم پسمل خوشگلای من)

دوشنبه 30 تیر ساعت 4 برگشتیم تهران تو راه رفتیم تنگه واشی شما کمی آب بازی کردید وبرگشتیم خونه وقتی برگشتیم در خونه قفل شده بود وهیچ جوری بار نمیشد بابایی ازبالکن شهره خانوم همسایمون رفت ودر رو باز کرد

(ممنون همسر کماندوی من)بوسمحبتبوس

اینم از پایان خوش سفر ماني ني شكلك

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)