طاها و اقا سوسکه
دیشب وقتی داشتیم شام میخوردیم یک دفعه یه سوسکه بی تربیت از توی اتاق پرواز کرد اومد نشست روی پای کوچولوی طاها اون خم شد تا بگیرتش قربون پسر شجاعم برم اما مامان داد زد گفت نه طاهابعد بابایی با دمپایی سوسک رو کشت حالا داستان اقا سوسکه به زبان شیرین طاها جون {سوسک دبده={دمپایی}بابا تق کوشت}
حتی گاهی اوقات توی خواب هم یاد اقا سوسکه میافته یا وقتی که می خواد سر مامان رو گرم کنه واسم تعریفش میکنه قربون اون زبون کوچولوت بشم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی