مهمونی
سلام خوشگل مامان چطوری ؟
عروسکم مامانی اومدم تا بازم واست خاطره یه روز قشنگ رو بنویسم چهارشنبه هفته قبل یعنی ۲۴/۸/۹۰مامان مرمر وعمه گیتی اومدن خونمون شما هم کلی خوشحال شدی وکلی با عمه جونی ومامانی بازی کردی مامانی واست یه زنجیر کوچولو مثل خودت خریدن تا ماه محرم زنجیر بزنی و یه پلیور خوشگل و۲تا شلوار زیبا هم واست
هدیه آوردن عمه جون هم واست تمبر پنگول رو که برنامشو خیلی دوست داری روخریده بود دیگه راحت شدم هر زمان بخوای میتونی سی دیش رو نگاه کنی دیگه بعدازظهرها که بهانه پنگول رو میگیری میتونی بشینی ونگاه کنی دست عمه جون گلت ومامان مریم مهربونت درد نکنه خلاصه شما هر ۲شبی رو که مامانی اینا پیشمون بودن رو کنار عمه و مامانی خوابیدی البته با قصه های مامان بزرگ مهربونت کلی هم واسه خودت عشق کردی پنج شنبه صبح هم با مامان مریم رفتی مغازه ومامانی واست یه جایزه خرید آخه این بابایی بد عادتت کرده هر شب یه بسته سک سک که توش اسباب بازی وخوراکیه واست میخره وتو هم اسمش رو گذاشتی جایزه ببین بابایی چقدر شما رو دوست داره به قول خودش مگه یه دونه پسر بیشتر داریم جمعه صبح هم وقتی بابایی رفت کلاس بعدش مامان مرمر وعمه جون هم راهی ساری شدن ومن وشما تنها موندیم تا ساعت ۶ که بابایی میومد کلی کمک کردی تا خونه رو تمیز کردم بعد هم تا ساعت ۸ مثل یه فرشته کوچولو خواب بودی