طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

تعطیلات نیمه خرداد

1392/4/6 18:35
نویسنده : مامان طاها
1,182 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عزیزم نفسم عمرم عشقم هستی من حالت چطور ه مامانی 

 امروز بالاخره یه فرصت پیدا کردم تا بیامو وبت روآپ کنم میخوام خاطرات شیرین نیمه خرداد ماه رو واست ثبت کنم میدونم دیر شده اما چه کنم با داشتن وروجکهایی مثل شما زیاد وقت نمیکنم بیام نت. شرمندتم نازنینم

 

 عروســــــــــــــــــــــــــــــــــــــک زیـــــــــــــــبــــــــــــــای مـــــــــــن 

ما سه شنبه ساعت ٣ صبح به سمت ساری حرکت کردیم تا این چندروز تعطیلی رو خونه مامانی اینا خوش بگذرونیم جاده خیلی شلوغ بود وترافیک سنگین وهوابسیار گرم حدودا ٢ساعت تمام بین زیرآب وشیرگاه توقف کامل پشت ترافیک داشتیم اینبار خیلی اذیت شدی گرمای هوا اذیتت میکرد خودتم که گرمایی واسه همین خیلی دوست داشتی زودتر برسی خونه مامانی وهمش میگفتی پس کی میرسیم ساعت حدود ١٢ ظهر بود که رسیدیم خونه مامانی  اینا.بابایی رفت استراحت کنه آخه شب قرار تفریح سالم داشت اره همون ماهیگیری رو میگم همونی که کلی به بابایی آرامش میده همونی که شما خیلی دوست داری وهمیشه تو بازیهات خودت رو ماهیگیر قلاب به دست فرض میکنی آره پسملی شماعاشق ماهیگیری و وسایل ماهیگیری هستی حتی  بابایی یه تور کوچولوی ماهیگیری ویه لنسر کوچیک هم برات خریده

 

خلاصه عسل مامان که کمی تو ماشین خوابیده بود دیگه تا آخر شب استراحت نکرد وبعداز خوردن ناهار مشغول بازی  وشیطنتای ریز ودرشتش شد وحسابی سرش با قصه های بابا ممی گرم بود 

خب جونم واست بگه که اونشب ساعت ٧ بابایی با دوستاش رفت اسکله واسه ماهیگیری یک ساعت بعد هم عمو اینا از دریا اومدن خونه مامانی وتا آخر شب با هم بودیم  شما ومریم کوچولو هم کلی با هم بازی کردید شب هم بعد از خوردن شام از فرط خستگی زیاد زودتر از همه جلوی تلویزیون خوابت برد چهارشنبه ظهر هم بابایی از ماهیگیری برگشت شما هم سریع از خواب بیدار شدی وبه استقبالش رفتی و ماهی ها رو  که بابا گرفته بود دستت گرفتی ومن  چون دیدم سوژه جالبیه با همون لباس خانگی ازت عکس گرفتم وقتی ماهی دستت بود از دهنش آب ریخت بیرون وتو با اون زبون شیرینت گفتی کثافت تف میریزه مامان وماهی رو گذاشتی پایین وگفتی ازش بدت میاد .قربونت برم پسمل ماهیگیرم

اینم عکس ماهی هایی که بابایی گرفته بود

 

طاهـــــــــــــــــــــــای ماهیـــــــــگیرم

 چهارشنبه هم مثل روزهای دیگه بهت خوش گذشت دوست مامان مریم همون خاله پانی واسه دیدنت اومد وبرات جعبه جادویی وبستنی خرید یه سی دی میکی موس از توش در اومد که تا بحال بیشتر از ٢٠ بار نگاه کردی  .عصری هم با بابا ممی رفتی مغازه وسک سک خریدی ولی چون باز از توش تاب کوچولو دراومد کلی غر زدی بابایی بازم واست از اون تفنگ قبلیها همراه ترقه خریده بود که دوستش داشتی ممنـــــــــــــــــــون پدربــــــــــــــــــــــزرگ مهربانــــــــــــــــــــــم 

پنج شنبه ظهر من وعمه گیتی رفتیم استخر داراب که زیاد جالب نبود شما وداداشیت هم موندید پیش بابا ومامان مریم  گولت زدم و گفتم دارم میرم عمه رو ببرم دکتر آمپول بزنم تا بهونه گیری نکنی چون میدونستم وقتی بیام خونه ازم خوراکی میخوای از استخر واست ایستک لیمو خریدم تا ناراحت نشی ساعت حدود ٣ بود که از استخر برگشتیم  تا پامو گذاشتم تو خونه گفتی مامانی واسم چی خریدی ایستک رو بهت دادم و٥ دقیقه ای زدی تو گوشش وتمومش کردی جالب اینجا بود که قوطی خالی روبردی گذاشتی تو یخچال وبعد گفتی میخوام بقیه اش رو با ناهارم بخورم قربون این پسر شکموم برم

مامان مریم هم زحمت کشیدن و اون ماهیهایی رو که بابایی گرفته بود رو واسه ناهاردرست کردن بعد از خوردن ناهار میخواستیم بریم بازار ترکمنها تو ساری شما بعداز ناهار رو پای مامان مریم خوابیدی وبابت رفتنم باهات مشکلی نداشتم

 ساعت حدود ٨ بود که از بیرون برگشتیم اما پسری هنوز لالا کرده بودبابایی از بازار ترکمنها  واست یه عینک خرید ساعت ١٠ شب به سمت دریا حرکت کردیم وقرار شد تا جمعه عصر دریا بمونیم دریا هم که رفتیم شما ومریم کوچولو کلی آتیش سوزوندید تا رسیدیم با بابا ممی رفتید دور زدید

این عکس رو هم کنار شام خوشمزه ای که بابا جونت درست کرده بود ازت گرفتم 

 آخر  شب با هم رفتیم لب آب اما چون هوا تاریک بود شما بی حوصله شده بودی وهمش بهونه میگرفتی اما فردا صبح حسابی بازی کردی  با بابایی وعمو رفتیم پلاژ کناریمون که وسایل بازی داشت شما ومریم کلی بازی کردید اینم عکسهایی که ازتون گرفتم

 بعد هم با بابایی رفتیم لب آب تا شما کمی آب بازی کنی عسلم

 با تفنگ عمو هم به اصطلاح تیراندازی کردی که خیلی خوشت اومد وهمیشه به بابا میگی که واست تفنگ واقعی بخره تا گنجشک وگوزن شکار کنی قربون این دنیای   بچه گیت برم 

وقتی دریا بودیم بابایی واست یه بادبادک خرید

 که به ٣٠ ثانیه نکشید خرابش کردی یعنی بالش رو شکستی چون نخش رو ول کردی وبابایی مجبور شد بدو بدو بره واست بیارتش بعد هم که درستش کرد چند بار انداختیش تو آب خلاصه زوارش حسابی در رفت بعداز ناهار هم شما ومریم با مامان مریم رفتید لب ساحل ومشغول شن بازی شدید

 

اینم چند تا عکس دیگه از خوش تیپ خودم

 

خلاصه ساعت ٧ شب رفتیم خونه تو ماشین خوابت برد اما تا از ماشین پیاده شدی دیگه تا آخر شب نخوابیدی ساعت ١٢ به سمت تهران حرکت کردیم شما وداداشی تا رفتید تو ماشین لالا کردید

 از فرط خستگی زیاد صبح هم تا ساعت ١٢ خواب بودید روز یکشنبه هم کمی مریض شدی یه سرما خوردگی ساده که زود خوب شدی اما ویروسش رو به مامان وداداشی منتقل کردی

مامانی تعطیلات خوبی بود وخیلی بهمون خوش گذشت بازم ممنون از

بابایی مهربونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــون♥♥♥ماچماچ

 

 



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)