طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

مسافرت آخر هفته

1392/3/10 11:34
نویسنده : مامان طاها
683 بازدید
اشتراک گذاری

 


Myspace Comments - ButterfliesMyspace Comments - ButterfliesMyspace Comments - ButterfliesMyspace Comments - ButterfliesMyspace Comments - Butterflies

 

سلام طاهای عزیزم پسر خوشگل وبا ادبم حالت چطوره نفس مامان امروز اومدم تا واست از جمعه هفته پیش بنویسم(یعنی 3خرداد 92) الان هم که من دارم مینویسم شما مشغول بازی کردنی داداشی گلت هم در خواب نازه خوب بخوابی داداشی طاها 

 

 

هفته پیش پنج شنبه ساعت4بعداظهر ما تو راه ساری بودیم ومیخواستیم آخر هفته رو اونجا باشیم آخه جمعه روز مرد بود .

 

 

 پس بزن اون دست قشنگ رو به افتخار باباییت

 بابایی مهربون وهمسرniniweblog.comعزیزم روزت مبارک

 

 

تولد عمه گیتی هم بود عمه جونی تولدت مبارک.

niniweblog.com

نفس مامان اینبار بیشتر مسیر رو بیدار بودی واگر ناراحت نمیشی بگم که همش مشغول نق زدن بودی وگرمای هوا رو بهونه میکردی ودلت میخواست که همش باد بخوری وخنک بشی واسه همین جوراب وکفشهاتو درآوردی تا به قول خودت پات نفس بکشه فدات بشم

خلاصه ساعت حدود ٨ شب بود رسیدیم ساری عمه رفته بود کیک سفارش بده . مامان مریم کلی بغلت کرد وماچ مالیت کرد. مامانی اسباب بازیهای کوچولوگیهای عمه رو واستون آورد وََشما ودادشیت سرگرم بازی شدید .وقتی هم که عمه اومد کلی بغلت کرد آخه دلش خیلی واست تنگ شده بود اونشب بابا ممی یه گوسفند هم خریده بود که شما از دیدنش خیلی ذوق کردی آخه تو جاده که می اومدیم میگفتی دلم میخواد گوسفند ببینم منم الکی بهت گفتم بریم خونه مامانی با بابا ممی برو ببین خبر نداشتم که آقا گوسفنده قراره خودش برای زیارت پسر گلم بیاد خلاصه همش میرفتی سر وقت گوسفنده اولش یه کم ازش ترسیدی هر کاری کردیم باهاش عکس بگیری نشد که نشد یعنی نخواستی

با بابایی رفتی بهش دست زدی واومدی گفتی من شجاعم به گوسفند دست زدم قربون این پسر شجاع مامانی اخه گوسفندم ترس داره البته بین خودمون بمونه عسلم مامانیت از بیشتر حیوونا میترسه ههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

 دوست نداشتی سر گوسفند رو ببریم وقتی هم بع بع میکردی میرفتی بهش میگفتی دهنتو ببند سرم رفت کاهو های مامان مریم رو هم دادی به گوسفند خورد فکر کنم اگر خودت یه حیوون داشتی همه چیزهای خوب رو میدادی به حیوونت بخوره هیچی واسه ما نمیذاشتی مامانی بهت آشغال سبزی داد تا بدی به گوسفنده گفتی اینا آشغاله غذا که نیست قربون این پسر دلسوزم برم

خلاصه سرت حسابی با گوسفنده گرم بودniniweblog.com

آخر شب هم بابایی وعمو با دوستاشون رفتنniniweblog.com ماهیگیری شما هم پسر خوبی بودی بعداز خوردن شام که یه آبگوشت خوشمزه بود لالا کردی جمعه هم که از خواب بیدار شدی کلی واسه خودت بازی کردی ظهر هم خاله زینب با دوتا دخملای گلش اومد خونه مامان مریم تو و مریم کلی با همniniweblog.comبازی کردید کلی عکس ازتون گرفتیم که چندتاش رو واست میذارم بعداظهر هم دوست مامان مریم برای دیدن مامانی اومد وبرای طاهایه ماشین خوشگل هدیه آوردن آخه طاها دوست مامانی رو خیلی دوست داره اسمش خاله پانیه مامانی هر وقت میخواد طاها رو اذیت کنه میگه طاها با خاله پانی عروسی میکنی طاها هم با عصبانیت میگه نه من عروسی نمیکنم میخوام با مامانم ازدواج کنم(کم منو اذیت میکنی میخوای زنتم بشم تازه چه فایده سرم هوو میاری آخه تو دوتا فرق سر داری وهمه میگن دوتا زن میگیری اما شما زیر بار ازدواج نمیری خداکنه تا ٣٠ سالگی زن نگیری و ور دل خودم باشی شیرینکم) غروب هم بابا ممی گوسفند رو سر برید شما ومریم کوچولو هم پشت میله های ایوون ایستادید و سر بریدن گوسفند رو تماشا کردید ووقتی بابایی وعمو از ماهیگیری برگشتن کبابش کردیم niniweblog.comونوش جان نمودیم.بعد از کباب خوری جشن تولد عمه رو گرفتیم خاله مهری ومحمد پسر دایی عمه هم اومده بودن یه جشن کوچولوی خودمونی بود بعد از تولد هم شام خوردیم اول میخواستیم نخوریم آخه کباب خورده بودیم اما مامانی زحمت کشیده بود ودوتا اردک خوشمزه پخته بود که به این آسونی ها نمیشد ازش گذشت بعد از اون شام جانانه هم ماشین اومد دنبالمون وبه طرف تهران حرکت کردیم طبق روال همیشگی تا رفتی تو ماشین خوابت برد وقتی هم رسیدیم خونه مثل یه پسر خوب رفتی سر جات لالا کردی این هم از اخر هفته ما که به پسری خیلی خوش گذشت.

اینم از عکسهای خوشگلتون

 جوجوهای ناز نازی در حال نگاه کردن به گوسفند

آبنبات های خوشمزه در حال بازی

 

  

 

عروسکای مامانی

 

از چپ به راست: اهورا .طاها.مریم.نگار 

 

فرشته های آسمونی در آغوش مادربزرگ وپدربزرگ

اینم ماشینیه که خاله پانی واست هدیه آوردن

در راه برگشت ولالای موش کوچولوهام

 

 

این سی دی رو هم بابایی وقتی برگشتیم تهران واسه عشقم خرید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عمه گیتی
31 خرداد 92 18:32
منم اینجا بوقم که عکسمو نذاشتی دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟
علی خوشتیپ
4 تیر 92 15:31
سلام خاله جون.من تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کردم اگه از عکسم خوشتون اومد کد 118 رو به شماره 20008080200 اس ام اس کنید. ممنون