مسافرت آخر هفته
سلام طاهای عزیزم پسر خوشگل وبا ادبم حالت چطوره نفس مامان امروز اومدم تا واست از جمعه هفته پیش بنویسم(یعنی 3خرداد 92) الان هم که من دارم مینویسم شما مشغول بازی کردنی داداشی گلت هم در خواب نازه خوب بخوابی داداشی طاها
هفته پیش پنج شنبه ساعت4بعداظهر ما تو راه ساری بودیم ومیخواستیم آخر هفته رو اونجا باشیم آخه جمعه روز مرد بود .
پس بزن اون دست قشنگ رو به افتخار باباییت
بابایی مهربون وهمسرعزیزم روزت مبارک
تولد عمه گیتی هم بود عمه جونی تولدت مبارک.
نفس مامان اینبار بیشتر مسیر رو بیدار بودی واگر ناراحت نمیشی بگم که همش مشغول نق زدن بودی وگرمای هوا رو بهونه میکردی ودلت میخواست که همش باد بخوری وخنک بشی واسه همین جوراب وکفشهاتو درآوردی تا به قول خودت پات نفس بکشه فدات بشم
خلاصه ساعت حدود ٨ شب بود رسیدیم ساری عمه رفته بود کیک سفارش بده . مامان مریم کلی بغلت کرد وماچ مالیت کرد. مامانی اسباب بازیهای کوچولوگیهای عمه رو واستون آورد وََشما ودادشیت سرگرم بازی شدید .وقتی هم که عمه اومد کلی بغلت کرد آخه دلش خیلی واست تنگ شده بود اونشب بابا ممی یه گوسفند هم خریده بود که شما از دیدنش خیلی ذوق کردی آخه تو جاده که می اومدیم میگفتی دلم میخواد گوسفند ببینم منم الکی بهت گفتم بریم خونه مامانی با بابا ممی برو ببین خبر نداشتم که آقا گوسفنده قراره خودش برای زیارت پسر گلم بیاد خلاصه همش میرفتی سر وقت گوسفنده اولش یه کم ازش ترسیدی هر کاری کردیم باهاش عکس بگیری نشد که نشد یعنی نخواستی
با بابایی رفتی بهش دست زدی واومدی گفتی من شجاعم به گوسفند دست زدم قربون این پسر شجاع مامانی اخه گوسفندم ترس داره البته بین خودمون بمونه عسلم مامانیت از بیشتر حیوونا میترسه ههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
دوست نداشتی سر گوسفند رو ببریم وقتی هم بع بع میکردی میرفتی بهش میگفتی دهنتو ببند سرم رفت کاهو های مامان مریم رو هم دادی به گوسفند خورد فکر کنم اگر خودت یه حیوون داشتی همه چیزهای خوب رو میدادی به حیوونت بخوره هیچی واسه ما نمیذاشتی مامانی بهت آشغال سبزی داد تا بدی به گوسفنده گفتی اینا آشغاله غذا که نیست قربون این پسر دلسوزم برم
خلاصه سرت حسابی با گوسفنده گرم بود
آخر شب هم بابایی وعمو با دوستاشون رفتن ماهیگیری شما هم پسر خوبی بودی بعداز خوردن شام که یه آبگوشت خوشمزه بود لالا کردی جمعه هم که از خواب بیدار شدی کلی واسه خودت بازی کردی ظهر هم خاله زینب با دوتا دخملای گلش اومد خونه مامان مریم تو و مریم کلی با همبازی کردید کلی عکس ازتون گرفتیم که چندتاش رو واست میذارم بعداظهر هم دوست مامان مریم برای دیدن مامانی اومد وبرای طاهایه ماشین خوشگل هدیه آوردن آخه طاها دوست مامانی رو خیلی دوست داره اسمش خاله پانیه مامانی هر وقت میخواد طاها رو اذیت کنه میگه طاها با خاله پانی عروسی میکنی طاها هم با عصبانیت میگه نه من عروسی نمیکنم میخوام با مامانم ازدواج کنم(کم منو اذیت میکنی میخوای زنتم بشم تازه چه فایده سرم هوو میاری آخه تو دوتا فرق سر داری وهمه میگن دوتا زن میگیری اما شما زیر بار ازدواج نمیری خداکنه تا ٣٠ سالگی زن نگیری و ور دل خودم باشی شیرینکم) غروب هم بابا ممی گوسفند رو سر برید شما ومریم کوچولو هم پشت میله های ایوون ایستادید و سر بریدن گوسفند رو تماشا کردید ووقتی بابایی وعمو از ماهیگیری برگشتن کبابش کردیم ونوش جان نمودیم.بعد از کباب خوری جشن تولد عمه رو گرفتیم خاله مهری ومحمد پسر دایی عمه هم اومده بودن یه جشن کوچولوی خودمونی بود بعد از تولد هم شام خوردیم اول میخواستیم نخوریم آخه کباب خورده بودیم اما مامانی زحمت کشیده بود ودوتا اردک خوشمزه پخته بود که به این آسونی ها نمیشد ازش گذشت بعد از اون شام جانانه هم ماشین اومد دنبالمون وبه طرف تهران حرکت کردیم طبق روال همیشگی تا رفتی تو ماشین خوابت برد وقتی هم رسیدیم خونه مثل یه پسر خوب رفتی سر جات لالا کردی این هم از اخر هفته ما که به پسری خیلی خوش گذشت.
اینم از عکسهای خوشگلتون
جوجوهای ناز نازی در حال نگاه کردن به گوسفند
آبنبات های خوشمزه در حال بازی
عروسکای مامانی
از چپ به راست: اهورا .طاها.مریم.نگار
فرشته های آسمونی در آغوش مادربزرگ وپدربزرگ
اینم ماشینیه که خاله پانی واست هدیه آوردن
در راه برگشت ولالای موش کوچولوهام
این سی دی رو هم بابایی وقتی برگشتیم تهران واسه عشقم خرید