طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

مسافرت وتولد طاطایی

1392/5/4 2:08
نویسنده : مامان طاها
369 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشگلک خودم حالت چطوره جیگری امشب اومدم تا واست از اتفاقات هفته گذشته بنویسم راستی الان که من دارم مینویسم شما وداداشی گلت در خواب نازید آخه قبل از خواب بردمتون حمام والان مثل دوتا فرشتهناز نازی لالا کردید قربونتون برم

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

 

هفته پیش سه شنبه شب بعد از خوردن شام هی به بابایی گفتی بابا کی میریم شمال چندتا شب دیگه بخوابم میریم بابایی هم یکدفعه رو به من کرد وگفت میخوای فردا سرکار نرم همین امشب بریم شمال منم که بدم نمی یومد بریم مسافرت ویه آب وهوایی عوض کنیم گفتم خیلی خوب میشه بابایی هم گفت پس تا نیم ساعت دیگه تو پارکینگ باشید خودش هم رفت تا ماشین رو آماده کنه منم خیلی سریع وسایل ولباسهامون رو جمع کردم فکر کنم ساعت نزدیک ١٢ بود که راه افتادیم بیشتر مسیر رو شما بیدار بودید وسط راه ایستادیم وآش خوردیم آخه این پسملی عاشق غذاهای آبکیه بعد از صرف آش وبه لطف خدا شما کمی خوابیدیniniweblog.com ساعت حدود٤ بود که رسیدیم خونه مامانی عمه از سر شب تاوقتی که ما رسیدیم خونشون بیدار بود

(البته عمه عادت داره به بیداری )و مرتب با sms مارو چک میکرد که کجاییم آخه دلش حسابی واسه این دوتا وروجک تنگ شده بود وقتی هم که رسیدیم شما وداداشیت تا ساعت 7 صبح بیدار بودید ولی مامانی حسابی خوابش میومد آخه من اصلا تو ماشین خوابم نمیبره خیلی دلم میخواست شما دوتا شیطونک بخوابید تا منم یه چرتی بزنم بالاخره ساعت 7صبح همگی لالا کردیم وساعت 12 از صدای اهورا بیدار شدم طاطایی مامان هم بیدار شد ومشغول شیطنتniniweblog.com بعد از ناهار هم سرتون با اسباب بازیهای عمه گرم بود

فدای این داداشی مهربون بشم من

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

بعداظهر بابایی واسه دیدن دوستاش رفت قائمشهر ساعت 9 شب بود که بابایی اومد خونه وقرار شد که بریم خونه عمه گلبهار عمه گیتی رو هم با خودمون بردیم  وقتی رسیدیم خونه عمه گلبهار عشق مامان از زور خستگی تو ماشین خوابش niniweblog.comبرده بود بابا بغلت کرد وآوردت بالا وگذاشتت رو مبل یه نیم ساعتی پیش عمه وعمو مسعود نشستیم طاطایی مامان هم همش تو خجالتش فرو رفته بود واصلا با کسی حرف نزد آخه مست خواب بود بچم. عمه گلبهار هم کلی قربون صدقه اش رفت اما بازم یخش آب نشد بعد از خونه عمه قرار شد بریم خونه عمو سالار اما عمو اینا خودشون رفته بودن خونه خواهر خاله زینب واسه همین ما رو هم به اونجا دعوت کردن عمو اومده بود سر خیابون ایستاده بود تا مابرسیم وبا هم بریم خونه باجناقش خیلی بهت خوش گذشت کلی با دختر عموت ودختر خاله اش بازی کردی وخواب از سرت پرید وحسابی یخت آب شدیک ساعت هم اونجا بودیم ودور هم گل گفتیم و گل شنفتیمniniweblog.com

بعد از خداحافظی چون هنوز شام نخورده بودیم رفتیم رستوران و اکبر جوجه سفارش دادیم اما اصلا غذاش مال نبود خیلی خشک بود البته  پیش عمو اینا که بودیم آش ترش خورده بودیم خواهرخاله زینب درست کرده بود که خیلی خوشمزه بود .بعد از شام هم برگشتیم خونه واز فرط خستگی همگی لالا کردیم.

پنج شنبه هم قرار آتلیه داشتیم ساعت 4 به همراه مامان مریم وبابایی رفتیم آتلیه تا از دوتا دسته گلهام عکس بگیریم وقتی رسیدیم آتلیه خیلی خوشت اومد همش مشغول بازی با عروسکها بودی مخصوصا از این آقا ببره خیلی خوشت اومده بود این عکس رو خودم ازت گرفتم

 

اصولا شما از هر چیزی زود خسته میشی اما فکر کنم اونروز تمام تلاشت رو کردی تا با آقای عکاس همکاری کنی اما گاهی اوقات هم کم وبیش نق میزدی قربون اون شکل ماهت برم بعد از گرفتن عکسها هم برگشتیم خونه مامانی قرار بود جمعه شب هم واسه وروجک خونمون جشن تولد بگیریم.

ساعت 8 شب با بابا ممی رفتی وخروس خریدی تا قربونیش کنیم این پسره نترس خودش تنهایی خروس رو تا خونه بغلش کرد وآورد مامانی من خیلی ازپرنده ها خوشم نمیاد یعنی حسابی چندشم میشه بهشون دست نمیزنم از خروس هم که تو بچگی هام خاطره خیلی بدی دارم واسه همین ازش میترسم ولی خوشحالم که تو از هیچی نمیترسی وحسابی شجاعی. تازه شیطنتت گل کرده بود وگفتی مامان بندازم تو جونت بترسی منم یه داد سرت زدم و فرستادمت تو حیاط قربون این پسر قویم بشم .

شیطنت از چشم سیات میریزه

بابایی هم آخرشب با دوستاش رفتن ماهیگیری ما هم بعد از خوردن شام به همراه بابا ممی و مامانی وعمه رفتیم دریا یه یک ساعتی هم دریا بودیم دریا خیلی باد داشت وطوفانی بود عروسک مامان یه کوچولو سردش شد وما هم زود برگشتیم خونه تو محوطه ساحل یه غرفه فرهنگی گذاشته بودن که از اونجا واست یه سی دی بازی خریدم

که خیلی خوشت اومد وگفتی همین الان برگردیم تهران تا من بازی کنم  جوجه بازیگوش من آخر شب هم از زور خستگی تو ماشین خوابت برد وتا صبح خوابیدی

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

تولد تولد تولدت مبارک

 

totalgifs.com happy-birthday gif gif 05.gif

 



جمعه بعداظهر هم با هم به همراه بابا ممی وداداشیت رفتیم شیرینی فروشی پاسارگاد تو ساری واست کیک وشمع وکلاه وبادکنک خریدم

وقتی اومدیم خونه عمو اینا اومده بودن بعد هم خاله مهری و آقا ایلیا اومدن عمو هم ارگش رو آورده بود و واسمون اهنگ زد   گل پسر مامان هم بلندگو رو گرفت ومشغول خوندن شعر جدید منصور شد آخه از این آهنگ خیلی خوشت میاد (دلم خوشه خوشه به تو عزیزم)فدای اون صدای قشنگت بشمتشویقتشویقتشویق

 شب قشنگی بود شما ومریم تا کادوهاتون رو دیدید ذوق زده شدید وهمش دوست داشتید کادوهاتون رو باز کنید تا ازتون غافل میشدیم داشتید کاغذ کادوها رو پاره میکردید اصلا کل تولد رو واسه خاطر کادوهاش دوست داری وای من که مامانتم دوست داشتم کادوهارو هر چه زودتر باز کنم niniweblog.comچه برسه به توی وروجک.                            

بعد از گرفتن عکس وفوت کردن شمع کیک رو بریدی وکادوهاتو باز کردی اما از بس ذوق کادوها رو داشتی ومشغول بازی بودی کیک نخوردی خداییش هم کیکت خیلی خوشمزه وتازه بودبعد از خوردن شام که یه جوجه کباب آبدار به سبک بابایی بود قرار شد  به سمت تهران راه بیوفتیم تا بابایی کمی استراحت کنه وصبح بتونه بره سرکار .یه دفعه یادت افتاد که کیک نخوردی مامان مریم هم واست ریخت تو ظرف تا نشستی تو ماشین بخوری اما شما همش رو تو خونه تموم کردی وبه نشستن توی ماشین نرسید فدای اون شکمت بشم که عاشق شیرینی جاتی.بعد از جمع کردن وسایلمون از همه خدا حافظی کردیم وراهی جاده شدیم شما وداداشیت هم کل مسیر رو خواب بودید ❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤ 

اینم از عکسها وکادوهای زیبات دست همگیتون درد نکنه

اینم کیک خوشمزه تولد 4 سالگیت

❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

مریم و طاهای عزیزم

❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

هدیه مامانی وبابایی

هدیه مامان مریم وبابا ممی

هدیه خاله مهری وایلیا

هدیه عمه گیتی جووون 

هدیه خاله پانی دوست مامان مریم

هدیه عمو جون وخاله زینب هم وجه نقد

بودکه دستشون درد نکنه

❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

ممنون ازهمگیتون دست گلتون درد نکنهthanks comments, thanks graphics

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله پارمیدا
7 مرداد 92 11:14
باز باران....! باز باران باز باران بی ترانه بی صدای ِعاشقانه می خورد بر بام ِ خانه قطره قطره ... دانه دانه باز هم بال پرستو، خیس ِ آب ِ ناودانه باز هم یك تنگ خالی، ماهی ِ تشنه لبانه باز، سفره خالی است از، بوی ِعطر ِ رازیانه حسرت ِ نان ِبرشته، دستهای ِكودكانه باز رفتن بی بهانه ، بی دلیلی شاعرانه بستن ِ بار ِ مسافر، یك سفر تا بی نشانه باز هم قلبی شكسته، اشكهایی بس روانه خم شدن زیر عذاب ِ یك گناه ِ معصومانه باز یك عشق دروغین، بوسه های ِ ظاهرانه باز هم تنهای ِتنها، دختر ِ پاك ِزمانه باز یك شوق ِ لبالب، شوق ِ مرگی جاودانه باز مرگی بی بهانه باز باران...بی ترانه
خاله پارمیدا
11 مرداد 92 18:04
من تازه آپ کرده ام و .... . . . __000000___00000 _00000000_0000000 _0000000000000000 __00000000000000 ____00000000000 من آپم بدوو00000 _________0 ________*__000000___00000 _______*__00000000_0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 من آپم بدوو*____00000000000 ________*_______00000 _________*من آپم بدوو _000000___00000___* 00000000_0000000___* 0000000000000000____* _00000000000000_____* ___00000000000_____* ______00000_______* من آپم بدوو________* ________*__000000___00000 _______*__00000000_0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 ______*______00000000000 _______*_من آپم بدوو00000 ________*_________0 _* _____* منتظر حضور و نظرهاي سازنده ي شما هستم
بهار
22 شهریور 92 17:57
آخی ، با اینکه دیر شده ولی تولدت مبارک طاها جونم، امیدوارم به تک تک آرزوهای قشنگ و خوبت برسی.