یک شب زیبا
سلام وروجک خوشگل وبامزه خودم قربونت برم که هنوز که ساعت 12 شبه شما مشغول شیطنتی بهت میگم بگیر بخواب میگی من خوابم نمیبره هنوز چشمام سنگین نشده وای از دست توی شیطون بلا که مثل موش بیداری آخه بابایی هم خونه نیست با دوستاش رفتن استخر دیگه حسابی داری آتیش میسوزونی واز خوابهای طلاییت هم خبری نیست
میخوام از دیشب واست بگم دیشب این موقع خونه مامان نسرین بودیم اولین جا با ماشین خودمون رفتیم خونه مامانی یه نیم ساعت نشستیم بعد هم رفتیم تو خیابونهای تهرون گشتی زدیم خوشبختانه شما نازدونه عاقل مامان با نشستن رو صندلی عقب کنار اومدی ومثل آقاها رفتی عقب نشستی فقط یه کم غرغر کردی وهمش میگفتی گرممه با اینکه کولر روشن بودومن حسابی یخ کرده بودم ولی تو همش دم از گرما میزدی وهی میگفتی خسته شدم بریم خونه یا میگفتی ضبط وخاموش کنید مغز درد گرفتم وای که از اون دهان خوشگل وکوشمولوت چه حرفای شاخ داری درمیاد بهت گفتم بگیر بخواب گفتی چرا واسم بالشت نیاوردی؟ منم گفتم ببخشید دیگه تکرار نمیشه بابایی بهت گفت اگر نق نزنی میبرمت بستنی فروشی شما هم گفتی من دوتا فالوده ویه بستنی میخورم قربون این فسقلی شکو بشم بعد از چند دقیقه دوباره نق نقای آقازاده شروع شد بابایی گفت الان میرسیم خونه بعد شما گفتی نــــــــــــــــــــه هنوز که بستنی فروشی نرفتیم فدای اون زبون شیرینت بشم بعد هم بابایی ماشین رو نگه داشت وگفت بیا بابا جون اینم بستنی فروشی بگوچی دلت میخواد شما هم به جای یه بستنی ودوتا فالوده یه معجون مشتی با مامانی خوردی که الاهی نوش جونت بشه شب قشنگی بود
دست بابایی گلت وهمسر عزیزم هم درد نکنه