طاها جونی و اردک کوچولو
سلام هلوی خوشمزه وآبدار مامانی جیگر طلای من امروز حالت چطوره امیدوارم همیشه لبخند قشنگت روی لبهای زیبات نقش ببنده
عروسکم از اونجایی که شما از مرگ ناگهانی جوجه کوچولوت خیلی متاثر شدی بابایی دیروز برات دوتا جوجه اردک کوشمولو خوشگل خریدشما هم کلی ذوق زده شدی همش کنارشون بودی تا مبادا بمیرن قربون اون دل مهربونت برم
بهت گفتم طاها جون اگر اینبار اردکت مرد قول بده که گریه نکنی وقرار شد پسمل خوبی باشی ودیگه اجازه ندی الماسهای خوشگل وریزه ریزه ات روی صورت مثل ماهت غلت بخوره.
امروزصبح وقتی از خواب بیدار شدی رفتی سراغشون بعد اومدی کنار من که خواب بودم نشستی وگفتی مامانی اردک سیاهم مرد ولی خدا رو شکر اینبار دیگه گریه نکردی نمیدونم چرا به این زودی مرد فقط فکر میکنم که پرنده برای ما اومد نداره عزیزم بعداظهر قراره بریم شمال شما هم اردک کوچولو رو با خودت می یاری تا بذاریمش خونه بابا ممی آخه خیلی سر صدا داره وتو آپارتمان نمیتونیم نگهش داریم
نفسم الان دیگه باید برم وسایل سفرمون رو جمع کنم از ساری که برگشتیم با یه خاطره جدید دیگه در خدمتتم