مسافرت 8 مرداد

سلام هستی من زندگی من حالت چطوره عسلم امروز دوباره مامانی اومده با یه خاطره جدید دیگه

سه شنبه 7مرداد روز عید فطررو خونه بودیم اما قرار بود شب راهی ساری بشیم ساعت 11 شب بود که حرکت کردیم. وقتی رسیدیم بابایی رفت ماهبگیری ظهر وقتی از خواب بیدار شدیم بعد از ناهار من وشما وداداشیت به همراه مامان مریم رفتبم پارک تجن شما وداداشیت کلی بازی کردید صورتهای خوشگلتون رو هم گریم کردید خیلی بهتون خوش گذشت کلی ماشین سواری واستخر توپ وجامپی....بازی کردید

امیدوارم همیشه شاد باشید عزیزای دلم

فدای اون صورت زیبا و خندونت عروسکم

اینبار دلت خواست این شکلی بشی دردونه من

مامان مریم از پارک برات این عروسکهای بتمن و اسپایدر من رو خرید

(ممنون مامانی)

منم برات این عقاب رو خریدم که خبلی خوشت اومد

شب وقتی برگشتیم خونه عمه گلچهره اومد صبح هم بابایی از ماهیگیری برگشت تا ساعت 9 شب خونه بودیم برای شام بابایی گفت بریم بیرون رفتیم اصغر بره تو ساری بعد از شام هم رفتیم خونه عمو سالاریه یک ساعتی اونجا بودیم شما فسقلیها کلی با هم بازی کردید شب برگشتیم خونه وشما از فرط خستگی زودی لالا کردید جمعه بعداظهربه همراه عمو سالاراینا وعمه گلچهره وعمه ومامانی رفتیم پارک جنگلی شهید زارع  اونجا هم با مریم کلی بازی کردید بابایی شما ومریم رو برد وتمام وسایل بازی رو سوار شدیدکلی بهتون خوش گذشت. شنبه هم عمه گلچهره عازم مشهد بود شماومامان مریم همراه عمه رفتیدبابایی شما رو رسوند راه آهن  بعد از رفتن عمه شما با مامانی رفتی پارک وکلی خوش گذروندی مامان مریم هم برای عشقم دوتا عروسک خوشگل اسب وشیر جگوار رو خرید.

(مرسی مامانی)

بعد از اومدن شما از پارک هم راهی تهران شدیم