طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

بیماری طاها+خوشگذرونی با مامانیها

1393/6/26 16:59
نویسنده : مامان طاها
525 بازدید
اشتراک گذاری

عروسک نازنازی خونه ما 17شهریور مریض شد ودو روز سخت بیمار بود بعد از دو روز با خوردن دارو تا حدودی حالش بهتر شد از اونجایی که این عروسک ما خیلی نازداره بابایش بهش قول داد اگر داروهاش رو سر ساعت بخوره ونوشیدنیهای گرمش رو هم بخوره براش اسباب بازی میخره بابایی هم به قولش عمل کرد و دو روز بعد برای پسری دوتا عروسک زیبا+یه سطل پر از بلوک خرید وپسملی رو شاد کرد

خدا رو شکر پسملی حالش کمی بهتر شد ولی این سرفه های وقت وبی وقت حسابی اذیتش میکردن مخصوصا شبا که بچم طفلی حسابی بی خواب میشد

البته ناگفته نمونه که مامانی هم پا به پای شما مریض شد 21 شهریورجمعه ساعت 9 شب مامان مریم اومد خونمون وپسری کلی خوشحال شد شنبه 22 شهریور عروسکم همراه مامانی رفت سینما برای تماشای فیلم شهر موشها به گفته مامان مریم زیاد از فیلم خوشت نیومد اونم به این خاطر بود که از داستان قبلی فیلم چیزی نمیدونستی برای همین برات جذاب نبود ولی از انتهای فیلم که موزیکال بود وجنگ بین موشها وگربه بود خوشت اومده بود وحسابی دست زدی بعد از تماشای فیلم رفتید کتاب فروشی ومامانی این کتابها رو به همراه یه بسته ماژیک برات خریدن این کتاب ماسک هم پر از شکلهای مختلفه که من برات رنگ کردم وشما باهاشون کلی بازی کردی خلاصه اونروز کلی بهت خوش گذشته بود

اون شب مامان مریم بهت گفت طاها چرا نمیری خونه مامان نسرین بمونی بهت خوش میگذره

(آخه طاطایی ماخیلی به مامانش وابسته اس وهیچ رقمه از مامانیش جدانمیشه )

تو هم بعد از کمی فکر گفتی آخه دلم برای مامانم تنگ میشه واسه همین نمیرم ولی مامان مریم با کلی حرف متقاعدت کرد که بری وچند روزی رو خوش بگذرونی تو هم گفتی باشه فردا میرم صبح که از خواب بیدار شدی گفتی نه نمیرم بعد اومدی توبغلم نشستی گفتی آخه مامانی من چطوری تو رو ببینم بهت گفتم بهت زنگ میزنم گفتی دلم برای قیافت تنگ میشه تو مامانه خوشگل منی بهت گفتم میخوای عکسم رو بهت بدم گفتی نه اونجوری بدتر وقتی نگات کنم غصه میخورم. الاهی فدات بشم طاهای نازک دل من.

Free Animations

خلاصه 23یکشنبه مامان مریم رفت خونه دوستش وقرار شد از اونجا بره ساری مامان نسرین بعداظهر ساعت 5 اومد دنبال طاطایی وعروسک خوشگل ما رفت خونه مامانیش طاها جون دو روز خونه مامانی موند از صبح که بیدار میشد مشغول بازی با مامانیش بود ظهر هم کارتون نگاه میکرد و میخوابید عصرها هم میرفت پارک وخوش میگذروند ولی شب که میومد خونه دلش میگرفت و هوای مامان رو میکرد بهت که زنگ میزدم همش میگفتی دلم برات تنگ شده میخوام بیام با اون زبون شیرینت بهم گفتی دلم واسه قیافت تنگ شده مامانی خیلی دوست دارم بعضی وقتها هم که زنگ میزدم میزدی زیر گریه بعد که قطع میکردم خودم هم گریه ام میگرفت این دو روزی که نبودی حسابی جای خالیت تو خونه حس میشد هر جا رو نگاه میکردم تو رو میدیدم واسه اینکه دلم نگیره در اتاقت رو بسته بودم تا جای خالیت رو حس نکنم گاهی اوقات که تنها بودم وبابات نبود همش مثل دیوونه ها صدات میکردم وقربون صدقه ات میرفتم خلاصه عروسکم سه شنبه غروب برگشت خونه بهم گفتی دیگه هیچ وقت تنهایی جایی نمیرم هر جا برم تو هم باید باهام بیای قربون این پسرک با احساس ونازنازیم برم من.

ني ني شكلك

این شمشیر رو مامان نسرین برات خرید(ممنون مامانی) 

پسندها (1)

نظرات (0)