طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

مسافرت خوانسار 21 آذر

1393/9/27 17:37
نویسنده : مامان طاها
588 بازدید
اشتراک گذاری

БабочкиБабочкиБабочки

سلام ای هستی من سلام ای غنچه نازم سلام ای مونس قلبم سلام ای همدم مادر سلام  امید دیرینم من بدون تو میمیرم

شیطونک کوچولوی من امروز دوباره اومدم تا واست یه خاطره دیگه رو به یادگار بگذارم یه خاطره از یه سفر دیگه

totalgifs.com danglers gif gif 55danglersmagiagifs.giftotalgifs.com danglers gif gif 55danglersmagiagifs.giftotalgifs.com danglers gif gif 55danglersmagiagifs.gif

نفسم پنج شنبه اخر شب من وبابایی تصمیم گرفتیم یک روزه بریم خوانسار خونه دختر خاله مامانی واسه همین با دختر خالم هماهنگ کردم وقرار شد فردا بعداظهر راهی خوانسار بشیم صبح جمعه بابایی به کارهاش رسید وماشین رو برد کارواش بعداظهر هم ساعت 5 ما به همراه خاله مامان ومامان نسرین راهی خوانسار شدیم تو راه هم سرمون حسابی با خوراکیها و شیرین زبونیهای شما وگاهی هم غرغراتون گرم بود ساعت حدود11شب بود که رسیدیم این اولین باری بود که به خوانسار سفر میکردیم بعداز سلام واحوالپرسی سمیه جون

(دختر خاله مامانی) سفره شام رو پهن کرد و دور هم شام خوردیم

(ممنون سمیه جون)

بعد از شام هم یه کم صحبت کردیم و از بس خسته بودیم زود خوابیدیم شما پسملی من زودی با بچه های خاله سمیه گرم گرفتی

(سها جون وآقا سجاد)

صبح هم بعد از خوردن صبحانه شما وسها جون واهورا حسابی تو حیاط مشغول بازی شدید  تا تونستید بازی کردید منم یه چند تایی ازتون عکس گرفتم

من ومامانی وخاله سمیه وخاله ناهید هم مشغول صحبت شدیم بابایی هم یه سر رفت کارگاه سعید اقا شوهر خاله سمیه

بعد از اومدن بابایی وسعید آقا ناهار خوردیم

بعد از ناهار بابایی یه کم استراحت کرد تا بتونه رانندگی کنه شنبه ساعت 6 غروب از خاله اینا خداحافظی کردیم وراهی جاده شدیم وقتی رسیدیم به قم خیلی ترافیک بود شما ها هم حسابی خسته شده بودید وغر غر میکردید ساعت 11 شب رسیدیم تهران برای شام هم رفتیم کباب خوردیم بعد هم مامان نسرین وخاله جون رو گذاشتیم خونه وبرگشتیم خونمون اینم از پایان سفر یکروزه ما

البته این آخرین سفری بود که با ماشینمون رفتیم چون بابایی سه شنبه25 آذر ماشین رو فروخت وقرار شد یه ماشین بهتر وجادار تر بخریم

ممنون بابایی مهربون

valentijnsdagplaatjevalentijnsdagplaatje

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

دخــღـلی شکلـک
29 دی 93 21:40
سلام عزیزم اسم خاصی نداره ورژن های مختلفه که شما با ساده ترینش هم میتونید پیش برید باید تو سطح اینترنت بگردید ولی من خودم شخصا سی دی این نرم افزار رو خریدم نصب کردم