مسافرت خوانسار 21 آذر
سلام ای هستی من سلام ای غنچه نازم سلام ای مونس قلبم سلام ای همدم مادر سلام امید دیرینم من بدون تو میمیرم
شیطونک کوچولوی من امروز دوباره اومدم تا واست یه خاطره دیگه رو به یادگار بگذارم یه خاطره از یه سفر دیگه
نفسم پنج شنبه اخر شب من وبابایی تصمیم گرفتیم یک روزه بریم خوانسار خونه دختر خاله مامانی واسه همین با دختر خالم هماهنگ کردم وقرار شد فردا بعداظهر راهی خوانسار بشیم صبح جمعه بابایی به کارهاش رسید وماشین رو برد کارواش بعداظهر هم ساعت 5 ما به همراه خاله مامان ومامان نسرین راهی خوانسار شدیم تو راه هم سرمون حسابی با خوراکیها و شیرین زبونیهای شما وگاهی هم غرغراتون گرم بود ساعت حدود11شب بود که رسیدیم این اولین باری بود که به خوانسار سفر میکردیم بعداز سلام واحوالپرسی سمیه جون
(دختر خاله مامانی) سفره شام رو پهن کرد و دور هم شام خوردیم
(ممنون سمیه جون)
بعد از شام هم یه کم صحبت کردیم و از بس خسته بودیم زود خوابیدیم شما پسملی من زودی با بچه های خاله سمیه گرم گرفتی
(سها جون وآقا سجاد)
صبح هم بعد از خوردن صبحانه شما وسها جون واهورا حسابی تو حیاط مشغول بازی شدید تا تونستید بازی کردید منم یه چند تایی ازتون عکس گرفتم
من ومامانی وخاله سمیه وخاله ناهید هم مشغول صحبت شدیم بابایی هم یه سر رفت کارگاه سعید اقا شوهر خاله سمیه
بعد از اومدن بابایی وسعید آقا ناهار خوردیم
بعد از ناهار بابایی یه کم استراحت کرد تا بتونه رانندگی کنه شنبه ساعت 6 غروب از خاله اینا خداحافظی کردیم وراهی جاده شدیم وقتی رسیدیم به قم خیلی ترافیک بود شما ها هم حسابی خسته شده بودید وغر غر میکردید ساعت 11 شب رسیدیم تهران برای شام هم رفتیم کباب خوردیم بعد هم مامان نسرین وخاله جون رو گذاشتیم خونه وبرگشتیم خونمون اینم از پایان سفر یکروزه ما
البته این آخرین سفری بود که با ماشینمون رفتیم چون بابایی سه شنبه25 آذر ماشین رو فروخت وقرار شد یه ماشین بهتر وجادار تر بخریم
ممنون بابایی مهربون