طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

دل نوشته های طاها

1390/9/12 12:36
نویسنده : مامان طاها
992 بازدید
اشتراک گذاری

 محصل

سلام دوست جونای خوبم امروز چشم مامانی رو دور دیدم وفوری اومدم اینجا تا واسه خودم یه پست بذارم تا مامانی ببینه که من چقدر مستقل شدمniniweblog.com اخه این مامانی خیلی تنبل شده ودیر به دیر میاد وبلاگم رو اپ میکنه البته بیچاره تقصیرنداره منم اگر یه جوجو کوچولوی شیطون داشتم حال و روزم بهتر از مامانی نبود خدا صبرش بده      دوست جونا امروز میخوام واستون از شیطنتام بگم از اینکه این چند وقته چقدر مامانیم رو کلافه کردمniniweblog.comاما اون بازم عاشقمه من نمیگما به خدا همیشه خودش میگه         دیروز رفتم کل لباسهامو از تو کمد در اوردم وریختم وسط اتاق وای نمیدونی این مامانیم چقدر کفری شده بود آخه تازه خونه روniniweblog.comجمع وجور کرده بود اما طفلی هیچی بهم نگفت فقط یه نگاه معنی دار بهم کردniniweblog.comبعدش هم دونه دونه تمام لباسها رو تا کرد ودوباره گذاشت تو کمدم دلم واسش سوخت صداش در نیومد آخه من نی نی ام دیگه اونم از نوع عزیز کردش کسی نمیتونه بهم حرف بزنهتازه این که چیزی نیست تمام آچارهای بابایی رو میارم میریزم رو زمین تا به خیال خودم شوفاژ درست کنمniniweblog.comدیگه این مامانیم اعصاب واسش نمونده ولی خب دیگه پسر یکی یه دونه بودن همین حسنها رو هم داره که بهم هیچی نمیگه فقط خیلی جالب نگام میکنه بعدش هم مجبور میشه همه رو تنهایی جمع کنه حالا شاید اګر حوصله داشتم یه کم کمکش کنم وای دوست جونا میدونید چیکار کردم دیروز مامانی واسم ماکارانی درست کرده بود همونی که خیلی عاشقشمniniweblog.comتا رفت تو اتاق رفتم زیر گاز رو زیاد کردم ولی حیف شد نسوخت مامان جون زود فهمید واومد کمش کرد تازه اینقدر مامانیم رو اذیت کردم ( اذیت که نه شیطونی های نی نی گونه)که دیروز نزدیک بود گریه کنهniniweblog.comآخه همش درب یخچال رو باز میکنم وبه هرچی دستم برسه دست میزنم تازه فریزر رو که نگو اینقدر دوست دارم برم توش بشینم آخه خیلی خنکه خلاصه جونم واستون بگه که همه چیز رومیریزم بیرون تازه رومم زیاده مامانی که حرف میزنه دعواش میکنم واز الکی گریه میکنمniniweblog.comچند روز پیش هم رفتم سراغ لوازم آرایش مامانی ومیخواستم حسابی خودمو خوشگل کنم اما نشد سر به زنگها مچم رو گرفت وگفت آخه مگه تو دختری من فقط تونستم یه کوچولو لب بزنم که اونم مامانی منو برد دستشویی وحسابی صورتمو شست طوری که هیچ اثری از لب زدنم نموند( مامانیه خسیس) حالا از بلایی که سر بابایی آوردم واستون بگم واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای بنده خدا نشست یه برنامه دانلود کنه لحظه آخر زدم کامپیوتر رو خاموش کردم وای نمیدونید همون باعث شد مامانی منوببره زود بخوابونهniniweblog.comتا بابایی حرفی بهم نزنه البته بابایی مهربون تر از این حرف هاست که دعوام کنه آخه من دردونه باباییم اما از چهره بابایی معلوم بود که اعصابش حسابی خط خطیه اما من بازم گریه کردم واز اتاق اومدم بیرون تا مامانی من نخوابونه niniweblog.comمیدونیدتازگی ها چی یاد گرفتم میرم کشوی قاشق چنگالها رو در میارم میریزم وسط اتاق وهمه رو پخش وپلا میکنم وبه خیال خودم دارم بازی میکنم ولی کسی چه می دونه که دارم کفر مامانی رو در میارم تازه شب هم که بابا میاد وازم میپرسه پسر خوبی بودم یا نه خیلی راستگو هستم میگم مامان رو اذیت کردم ولی بازم بهم جایزه میده خودمونیما این بابایی خوب منو لوسم کرده ولی دیگه این کارام واسه مامانی عادی شده دیگه طفلی صداش در نمیاد ولی اگر کار خطرناک بکنم دعوام میکنه اووووووووووووووووووووووووووف            مثلا گاهی که همبازی پریز ها وبرق میشم وبه تلویزیون دست میزنم صدای مامانی میره آسمون که طاها نکن برق می گیرتت اگر هم گوش ندم فورا باهام قهر میکنه و میخواد بره مامان پیشی بشه منم فوری میرم پاشو میگیرم ومیگم نه مامانم باش بعد هم میگم خواهش میکنم بغلم کن بعدش هم مامان جون که منو از همه دنیا بیشتر دوستم داره بغلم میکنه اما خبر نداره که دوباره روز از نو وروزی از نو میشهتازه دوست جونها من اینقدر شیطنت میکنم که این مامانی حتی یه لحظه هم نمی تونه واسه خودش مجله یا کتابniniweblog.comبخونه تمام مجله هاش از دست من تیکه پاره اسniniweblog.comحقشه چرا به جای اینکه بیاد با من شیطونی کنهniniweblog.com میشینه مجله میخونه وای مامانی یه حالی ازت بگیرم که دیگه اینقدر منو اذیت نکنی وبهم گیر ندی تازگی ها هم که وسایل برقی مامان جونی شده اسباب بازی دلخواهم مامانی اینا رو نوشتم تا بعدا بخونی وببینی من نی نی رو چقدر ناراحتم میکنی آخه مامانی آدم نی نی نازه دوست داشتنی رو که خاطرش اینقدر عزیزه اینقدر حرصش میده وای وای دوست جونام مامانی داره میاد تا پست بعدی

بــــــــــــــــــــــــــــــای بــــــــــــــــــــــــــــــــــــای

 

 اینم چند تا دونه از عکسهایی هست که مامانی در حین ارتکا به جرم ازم گرفته

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان نیایش
20 آذر 90 17:23
قربون این پسر با مزه با اون دل نوشته هاش عزیزم مراقب خودت باش و قدر مامانی رو هم خیلی بدون
مامان طاها
22 آذر 90 14:04
سلام خاله کار خوبی کردی ما مامانا که وقت نداریم باشه خودتون خاطراتتون رو بنویسید
مامان عسل وآریا
24 آذر 90 11:42
سلام عزیزم.چشم گلم یکی دیگه هم درست میکنم هرکدومو خواستید بگید میگذارم.درست کردم خبرتون میکنم
مامان آزاده
5 دی 90 15:50
وای طاها کوچولوی شیطون چقدر بانمکی منو بگو فکر میکردم فقط طاهای خودم از این کارها میکنه