دل نوشته های طاها
سلام دوست جونای خوبم امروز چشم مامانی رو دور دیدم وفوری اومدم اینجا تا واسه خودم یه پست بذارم تا مامانی ببینه که من چقدر مستقل شدم اخه این مامانی خیلی تنبل شده ودیر به دیر میاد وبلاگم رو اپ میکنه البته بیچاره تقصیرنداره منم اگر یه جوجو کوچولوی شیطون داشتم حال و روزم بهتر از مامانی نبود خدا صبرش بده دوست جونا امروز میخوام واستون از شیطنتام بگم از اینکه این چند وقته چقدر مامانیم رو کلافه کردماما اون بازم عاشقمه من نمیگما به خدا همیشه خودش میگه دیروز رفتم کل لباسهامو از تو کمد در اوردم وریختم وسط اتاق وای نمیدونی این مامانیم چقدر کفری شده بود آخه تازه خونه روجمع وجور کرده بود اما طفلی هیچی بهم نگفت فقط یه نگاه معنی دار بهم کردبعدش هم دونه دونه تمام لباسها رو تا کرد ودوباره گذاشت تو کمدم دلم واسش سوخت صداش در نیومد آخه من نی نی ام دیگه اونم از نوع عزیز کردش کسی نمیتونه بهم حرف بزنهتازه این که چیزی نیست تمام آچارهای بابایی رو میارم میریزم رو زمین تا به خیال خودم شوفاژ درست کنمدیگه این مامانیم اعصاب واسش نمونده ولی خب دیگه پسر یکی یه دونه بودن همین حسنها رو هم داره که بهم هیچی نمیگه فقط خیلی جالب نگام میکنه بعدش هم مجبور میشه همه رو تنهایی جمع کنه حالا شاید اګر حوصله داشتم یه کم کمکش کنم وای دوست جونا میدونید چیکار کردم دیروز مامانی واسم ماکارانی درست کرده بود همونی که خیلی عاشقشمتا رفت تو اتاق رفتم زیر گاز رو زیاد کردم ولی حیف شد نسوخت مامان جون زود فهمید واومد کمش کرد تازه اینقدر مامانیم رو اذیت کردم ( اذیت که نه شیطونی های نی نی گونه)که دیروز نزدیک بود گریه کنهآخه همش درب یخچال رو باز میکنم وبه هرچی دستم برسه دست میزنم تازه فریزر رو که نگو اینقدر دوست دارم برم توش بشینم آخه خیلی خنکه خلاصه جونم واستون بگه که همه چیز رومیریزم بیرون تازه رومم زیاده مامانی که حرف میزنه دعواش میکنم واز الکی گریه میکنمچند روز پیش هم رفتم سراغ لوازم آرایش مامانی ومیخواستم حسابی خودمو خوشگل کنم اما نشد سر به زنگها مچم رو گرفت وگفت آخه مگه تو دختری من فقط تونستم یه کوچولو لب بزنم که اونم مامانی منو برد دستشویی وحسابی صورتمو شست طوری که هیچ اثری از لب زدنم نموند( مامانیه خسیس) حالا از بلایی که سر بابایی آوردم واستون بگم واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای بنده خدا نشست یه برنامه دانلود کنه لحظه آخر زدم کامپیوتر رو خاموش کردم وای نمیدونید همون باعث شد مامانی منوببره زود بخوابونهتا بابایی حرفی بهم نزنه البته بابایی مهربون تر از این حرف هاست که دعوام کنه آخه من دردونه باباییم اما از چهره بابایی معلوم بود که اعصابش حسابی خط خطیه اما من بازم گریه کردم واز اتاق اومدم بیرون تا مامانی من نخوابونه میدونیدتازگی ها چی یاد گرفتم میرم کشوی قاشق چنگالها رو در میارم میریزم وسط اتاق وهمه رو پخش وپلا میکنم وبه خیال خودم دارم بازی میکنم ولی کسی چه می دونه که دارم کفر مامانی رو در میارم تازه شب هم که بابا میاد وازم میپرسه پسر خوبی بودم یا نه خیلی راستگو هستم میگم مامان رو اذیت کردم ولی بازم بهم جایزه میده خودمونیما این بابایی خوب منو لوسم کرده ولی دیگه این کارام واسه مامانی عادی شده دیگه طفلی صداش در نمیاد ولی اگر کار خطرناک بکنم دعوام میکنه اووووووووووووووووووووووووووف مثلا گاهی که همبازی پریز ها وبرق میشم وبه تلویزیون دست میزنم صدای مامانی میره آسمون که طاها نکن برق می گیرتت اگر هم گوش ندم فورا باهام قهر میکنه و میخواد بره مامان پیشی بشه منم فوری میرم پاشو میگیرم ومیگم نه مامانم باش بعد هم میگم خواهش میکنم بغلم کن بعدش هم مامان جون که منو از همه دنیا بیشتر دوستم داره بغلم میکنه اما خبر نداره که دوباره روز از نو وروزی از نو میشهتازه دوست جونها من اینقدر شیطنت میکنم که این مامانی حتی یه لحظه هم نمی تونه واسه خودش مجله یا کتاببخونه تمام مجله هاش از دست من تیکه پاره اسحقشه چرا به جای اینکه بیاد با من شیطونی کنه میشینه مجله میخونه وای مامانی یه حالی ازت بگیرم که دیگه اینقدر منو اذیت نکنی وبهم گیر ندی تازگی ها هم که وسایل برقی مامان جونی شده اسباب بازی دلخواهم مامانی اینا رو نوشتم تا بعدا بخونی وببینی من نی نی رو چقدر ناراحتم میکنی آخه مامانی آدم نی نی نازه دوست داشتنی رو که خاطرش اینقدر عزیزه اینقدر حرصش میده وای وای دوست جونام مامانی داره میاد تا پست بعدی
بــــــــــــــــــــــــــــــای بــــــــــــــــــــــــــــــــــــای
اینم چند تا دونه از عکسهایی هست که مامانی در حین ارتکا به جرم ازم گرفته