آقاطاها ودوستش سما’ خانمی
جمعه هفته پیش(نهم دی ماه )دوست بابا جون عمو میثم به همراه خانوادشون اومدن خونمون اولش شما خیلی خجالت کشیدی طوری که از خجالت چشمها توبسته بودی سما کوچولو دخمل گلشون هم همش دستات رومی گرفت ومیگفت دستت رو بردار بیا بازی کن بالاخره بعد از کلی کلنجارخجالتت ریخت وبه قول معروف یخت آب شد وکلی با هم بازی کردید دوچرخه سواری ،تاب بازی وکلی هم آتیش سوزوندید حتی لباست رو هم پاره کردی وقتی هم بهت گفتم لباست چرا پاره شد گفتی شوفاژ پاره کرد.سراغ لوازم آرایش مامانی هم رفتید سما خانمی تمام دستهاش رو با خط چشم سیاه کرده بود شما هم دستهات رو با سایه نقاشی کرده بودی وسایه مامان رو هم شکسته بودی البته فدای سرت عزیزدلم فقط واست مینویسم که بدونی چقدر شیطون بودی فسقلی من .سما بلد بود خیلی بلند سق بزنه واسه همین هم شما همش بهش میگفتی به من یاد بده وهمش تلاش میکردی تا بتونی بزنی گاهی اوقات هم وسط بازی دعواتون میشد وهمدیگر رو هل میدادید سما هم که حرصش در می اومد ازاون جیغ های الله اکبری میزد ومیگفت نکن تازه از سما یاد گرفتی دستت رو میذاری رو بینی ات میگی ساکت باش گاهی هم که ازتون غافل میشدیم شیشه شیرهاتون رو جابه جا میکردید ومال همدیگر رو میخوردید کارتون هم واستون گذاشتم تا یه کم سرتون گرم بشه اما بازم فایده نداشت شما دوست داشتید آتیش بسوزونید قربونتون برم که اینقدر شما نی نی ها بامزه وشیرینید خلاصه کلی بهت خوش گذشت من وخاله ندا هم کلی در مورد شما فسقلی ها حرف زدیم شب خوبی بود آخر شب هم با شنیدن قصه بابایی خوابت برد
اینم چند تا دونه از عکسهای فسقلی ها
اینجا گل پسری داره با تمام مهربونی وعشق سما خانمی رو راه میبره قربون پسر قوی ودست ودلبازم بشم
اینم یه عکس از ژست گرفتن سما خانمی
اینجا هم این دوتا موش کوچولوی خوشگل رفتن زیر میز آرایش مامانی ودور از چشم ما داشتن بازی میکردند که سر به زنگا رسیدم وتونستم چند تا عکس ازشون بگیرم
اینم سما خانم دوست خوب آقا طاها