یه خبر جالب
سلام مامانی امروز اومدم یه خبر خوشحال کننده بهت بدم
امروز صبح ساعت٤ ازخواب بیدار شدم تا جاتو عوض کنم کلی دلهره داشتم آخه دیشب بابایی واسم بی بی چک خریده بود وقرار شد من صبح تست بدم وقتی انجام دادم باید چند دقیقه صبر میکردم تا نتیجه معلوم بشه واسه همین چشمام رو بستم جرات نمیکردم نگاه کنم با کلی استرس چشمام رو باز کردم بله قرار بودخدا یه فرشته کوچولوی دیگه هم بهم بده بی بی چک رو آوردم گذاشتم رو میز چند بار دیگه هم رفتم نگاهش کردم از ساعت ٤ که بیدار شدم تا ساعت٧ صبح بیدار بودم کلی دلهره واسترس داشتم دیگه نفهمیدم کی خوابم برد تا اینکه باصدای طاها که داشت بابایی رو صدا میکرد بیدار شدم بابا جون اومد کنار شما نشست وبغلت کرد وپرسید تست کردی گفتم بله قرار ٤نفر بشیم از قیافش معلوم بود چقدر خوشحاله گفت مبارکه بی بی چک رو نشونش دادم البته بابایی قبلا گفته بود که نی نی دارم چون جمعه حالم خراب بود از اون روز همش میگفت نی نی داری ومطمئن بود اما من همش میگفتم نه. که خلاصه حرف بابایت درست از اب دراومد بابایی حاضر شد ورفت سر کار .شما هم همش میگفتی مامان بغلم کن بهت گفتم میشینم بیا بغلم تو هم با اون زبون شیرینت گفتی( اگرکه بغلم کنی نی نی حالش بد میشه) قربون اون زبون خوردنیت بشم ساعت ١١ بود که مامانم زنگ زد تو گوشی تلفن رو برداشتی وگفتی مامان دلش نی نی داره بعد که فهمید تبریک گفت بعد هم مامان مریم زنگ زد آخه بابایی بهش گفته بود دخترم آوا تو راهه خلاصه مامانی هم کلی خوشحال شد وگفت مراقب خودت باش تا ظهر که قرار بود ببرمت حمام کلی بازی کردیم تو هم هر وقتکه یادت می افتاد می اومدی ودل مامان رو میبوسیدی ومیگفتی نی نی من داداشتم گاهی اوقات هم میگفتی من داداش بزرگتم قربون این داداش بزرگ بشم وقتی ازت میپرسم نی نی چیه میگی آبجیه امیدوارم خدا به حرفت گوش بده ویه آبجیه خوشگل بهت بده این بود سرگذشت یک روز فراموش نشدنی روزی که دوباره دارم مادر میشم ویه فرشته کوچولو تو دلم جا خوش کرده ومیخواد واسه طاها جون یه همبازی بشه وای که چه چیزی از این شیرین تر درسته خیلی سخته اما به سختیش می ارزه
خدا جون واسه خاطر تمام نعمت هایی که بهم دادی ازت ممنون وسپاسگذارم