طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

یه خبر جالب

1390/10/19 19:25
نویسنده : مامان طاها
1,241 بازدید
اشتراک گذاری

 

 شکلکهای جالب آروینسلام مامانی امروز اومدم یه خبر خوشحال کننده بهت بدم

 

animated gifs of babies - stork holding baby

 

 

امروز صبح ساعت٤ ازخواب بیدار شدم تا جاتو عوض کنم کلی دلهره داشتم آخه دیشب بابایی واسم بی بی چک خریده بود وقرار شد من صبح تست بدم وقتی انجام دادم باید چند دقیقه صبر میکردم تا نتیجه معلوم بشه واسه همین چشمام رو بستم جرات نمیکردم نگاه کنم با کلی استرس چشمام رو باز کردم بله قرار بودخدا یه فرشته کوچولوی دیگه هم بهم بده                   بی بی چک رو آوردم گذاشتم رو میز چند بار دیگه هم رفتم نگاهش کردم از ساعت ٤ که بیدار شدم تا ساعت٧ صبح بیدار بودم کلی دلهره واسترس داشتم دیگه نفهمیدم کی خوابم برد تا اینکه باصدای طاها که داشت بابایی رو صدا میکرد بیدار شدم بابا جون اومد کنار شما نشست وبغلت کرد وپرسید تست کردی گفتم بله قرار ٤نفر بشیم از قیافش معلوم بود چقدر خوشحاله گفت مبارکه بی بی چک رو نشونش دادم البته بابایی قبلا گفته بود که نی نی دارم چون جمعه حالم خراب بود از اون روز همش میگفت نی نی داری ومطمئن بود اما من همش میگفتم نه. که خلاصه حرف بابایت درست از اب دراومد بابایی حاضر شد ورفت سر کار .شما هم همش میگفتی مامان بغلم کن بهت گفتم میشینم بیا بغلم تو هم با اون زبون شیرینت گفتی( اگرکه بغلم کنی نی نی حالش بد میشه) قربون اون زبون خوردنیت بشم ساعت ١١ بود که مامانم زنگ زد تو  گوشی تلفن رو برداشتی وگفتی مامان دلش نی نی داره بعد که فهمید تبریک گفت بعد هم مامان مریم زنگ زد آخه بابایی بهش گفته بود دخترم آوا تو راهه خلاصه مامانی هم کلی خوشحال شد وگفت مراقب خودت باش تا ظهر که قرار بود ببرمت حمام کلی بازی کردیم تو هم هر وقتکه یادت می افتاد می اومدی ودل مامان رو میبوسیدی ومیگفتی  نی نی من داداشتم گاهی اوقات هم میگفتی من داداش بزرگتم قربون این داداش بزرگ بشم وقتی ازت میپرسم نی نی چیه میگی آبجیه امیدوارم خدا به حرفت گوش بده ویه آبجیه خوشگل بهت بده این بود سرگذشت یک روز فراموش نشدنی روزی که  دوباره دارم مادر میشم ویه فرشته کوچولو تو دلم جا خوش کرده ومیخواد واسه طاها جون یه همبازی بشه وای که چه چیزی از این شیرین تر درسته خیلی سخته اما به سختیش می ارزه 

                        

  خدا جون واسه خاطر تمام نعمت هایی که بهم دادی ازت ممنون وسپاسگذارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان نیایش
21 دی 90 18:24
خیلی مبارک باشه خانمی ان شا الله که اول از همه سالم باشه بعد هم دختر خیلی مراقب خودت باش طاها جونی مراقب مامانی و آبجیت باش
هلا
24 دی 90 0:29
تبریک می گم ولی کاش طاها جون یکی یه دونه می موند
سانی (فرشته کوچک)
25 دی 90 15:35
مامان طاها مرسی که به وبلاگ لپه کوچولوم سر زدی. من هم شما رو لینکیدم . امیدوارم به سلامتی نی نی نازت بدنیا بیاد و در کنار طاهاو اون همیشه شاد باشی.
مامان طاها
26 دی 90 9:57
وای مبارکه ,طاها جون بزرگ شدی داری داداش میشی عزیزم بهت تبریک میگم اول بخاطر اینکه برای بار دوم مادر میشی بعد بخاطر جرعتی که داری انشاالله به خوبی و خوشی
مامان عسل و آریا
26 دی 90 14:21
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چه خبر عالی ای.یک دنیا تبریک.گلمممممم بخدا من همش یادتون بودم.از اینکه اینقدر دیر شد خیلی خیلی پوزش میخوام.من فردا و بیست و نهم امتحان دارم.بیست و نهم که امتحانم را دادم شروع میکنم.انشالله برای جبران تمام سعیم را میکنم که قالب خوبی بسازم و راضی باشید.شرمنده ام.
مامان آزاده
27 دی 90 16:01
خیلی خیلی تبریک آرزو میکنم چه دختر بود چه پسر مثل طاها جون سالم و شیرین باشه
مامان عسل و آریا
28 دی 90 16:53
سلام عزیزم.ممنونم گلم عکس ها رو گرفتم.از فردا بعد امتحانم شروع میکنم.بوووووس
مامان عسل و آریا
28 دی 90 16:54
ببخشید آدرس را اشتباه زدم