دلتنگی مامان
سلام عزیز دلم چطوری قند عسلمامشب بی خوابیزده به سرم آخه امشب جای بابایی خیلی خالیه ٢ساعت پیش بابایی رفت شمال واسه یه ماموریت کاری البته خونه مامان مریم هم میره یه سر میزنه تا لحظه آخر هم قرار نبود بره
(مامانی بین خودمون بمونه خیلی خوشحال بودم که نمی ره آخه اصلا طاقت دوری شو ندارم)
اما دقیقه نود قرار شد که بره موقع رفتنش نزدیک بود گریه ام بگیره اما خیلی خودم رو کنترل کردم که مبادا بابایی ناراحت بشه امیدوارم خدا پشت وپناهش باشه و کارش هم با موفقیت انجام بشه من وشما هم تنها شدیم تا جمعه غروب هم تنها هستیم الان که دارم مینویسم شما فرشته نازنینم لا لا کردیوخونمون خیلی سوت وکورشده( هههههه ببین بابایی منو دست چه کسی سپرده زودتر از مامان لالا کرده حتما میخوای تو خواب مراقبم باشی پسر گلم) آخه من عاشق باباییتم وجای خالیش خیلی آزارم میده خلاصه دلم می خواد این ٢ روز هر چه زودتر تموم بشه وبابا جونی زودتر برگرده خونه. مامانی قربون تو وباباییت بشم که اینقدر من رو وابسته خودتون کردید
بی نهایت دوستتون دارم همسر عزیزم عاشقانه میپرستمت