طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

تولد بابا جون

1390/12/15 18:31
نویسنده : مامان طاها
815 بازدید
اشتراک گذاری

 

دنیای زیبا

 

٤اسفندماه یه روز قشنگ (سالروز تولد بهترین همسر و بابای دنیا )

امروز اومدم تا واسه گل پسرم از تولد بابایش  بگم مامانی ٤اسفند ماه روز پنجشنبه تولد بابای مهربونت بود اما از اونجایی که ما شمال تشریف داشتیم نتونستم همون روز این روز قشنگ رو ثبت کنم

٣اسفند  قرار بود آخر شب من وشما وبابایی بریم خونه مامانی اما اونشب بابایی خوبت با ١ساعت تاخیر اومد خونه اونم چی باکلی خرید واسه من وشما کار دنیا رو ببین برعکس شده عوض اینکه من وشما برای بابایی هدیه بخریم بابایی ما رو شرمنده کرد وکلی واسمون خرید کرده بود یه بلوز شلوار زیبا واسه پسری ویه جفت کفش وشلوار ویه پیراهن خوشگل واسه مامانی خلاصه کلی شرمنده بابایی شدیم ولی از اونجایی که بابایی خیلی مهربونه و ما رو دوست داره هیچ توقعی از ما نداره ومنو پسری هم بابایی مهربون رو بوسیدیم وازش تشکر کردیم وتولدش رو تبریک گفتیم ساعت ٢شب راهی ساری شدیم ساعت نزدیک ٦بود که رسیدیم مامان مریم واسمون آبگوشت درست کرده بود که هنوز مزش زیر زبونمه دستت درد نکنه مامانی چون خیلی عالی وخوشمزه بودبعد هم رفتیم گرفتیم خوابیدیم طاها هم بعد از اینکه مامانی کلی واسش قصه تعریف کرد خوابش برد فردا ظهر هم بعد از خوردن ناهار کلی با عمه ومامانیش بازی کرد وکلی هم شیرین زبونی کرد  والبته به تماشای کفترهای بابا ممی هم رفت عصری مامانی رفت واسه بابایی کیک تولد خرید اما دور از چشم خود بابایی۰ ولی وقتی بابایی کیک رو تو یخچال دید متوجه شد شب هم مامان مریم واسمون کلم پلوی خوشمزه درست کرده بود که بعد از آمدن عمو سالار اینا وخاله مهری مشغول صرف شام شدیم بعد هم مامانی کیک رو آورد واونجا بود که طاها کلی شیطنت کرد هرچی شمع رو روشن میکردیم این گل پسر فوت میکرد وخاموشش میکرد همش فکر میکرد تولد خودشه وکلی ذوق داشت بالاخره بعد از کلی شیطونی بابایی تونست شمع رو فوت کنه بعداز خوردن کیک هم کادوها رو باز کردیم شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےبعد هم عکس گرفتیم که چندتاش رو واست میذارم اینجا خلاصه اونشب کلی به طاها خوش گذشت وکلی هم با دختر عموش بازی کرد فردا ظهر ساعت ٢ بود که  از خواب بیدار شدیم آخه شب قبلش خیلی دیر خوابیدیم بعدازخوردن صبحانه بابایی رفت تا واسمون ماشین بگیره وبرگردیم تهران آخه بابایی باید شنبه صبح میرفت سرکارتا بابا بره ماشین بگیره من هم داشتم طاها رو اماده میکردم که عمه به طاها گفت نمیذارم بری خونتون طاها هم که کلی شاکی شد شروع کرد به زدن عمه و با اون لهجه تهرونیش وزبون شیرینش گفت صبر کن میدونم بذار بابام بیاد باهاش میرم بذار لباسمو بپوشم میرم خلاصه کلی عمه جونش رو کتک زد ودنبالش کردطوری که دیگه عمه از دستش فرار میکرد البته این عمه خانم هم بدش نمی اومد که طاها دنبالش کنه وکتکش بزنه  بعد از۲۰ دقیقه بابایی اومد وبعد از خداحافظی از مامانی وعمه وبابا ممی راهی تهران شدیم تو راه هم طاها خیلی آقا بود بیشتر خوابید تا رسیدیم به رستوران برای صرف ناهار اکبر جوجه سفارش دادیم اما اصلا حواسم نبود که نباید به این قند عسل زیاد غذابدم  خلاصه چند دقیقه بیشتر نمونده بود که به تهران برسیم که طاها حسابی حالش بهم خورد وچون بغل بابایی نشسته بودشلوار بابا جون و صندلی رو حسابی کثیف کرد باکلی زحمت تمیزش کردم تا رسیدیم خونه بعد هم بردمش حمام شب هم بعد از کلی بازی با بابایی زود خوابش برد وحسابی خستگی راه رو از تنش بیرون کرد

اینم چند تا از عکس ها

طاها در بغل بهترین بابای دنیا

           

بابایی دور از چشم طاها رفت تا واسه پسری شیر بخره طاها هم که یک دفعه متوجه عدم حضور باباییش شد زد زیر گریه مامانی هم دوربین به دست به دنبال این سوژه جالب  اینجاداشتی برای عروسک عمه قصه آقا گوزنه رو تعریف میکردی که بی هوا ازت عکس گرفتم                    

اینم اون بلوز شلوار خوشگلیه که بابا جونی واست خریده وای که چقدر بهت میاد عزیزم  

قربون اون  چشمهای خوشگلت بشم عروسک نازنینم

     طاها ودختر عمو مریمش

 

 

 

 

 

 

 

 

                     

 

 

 شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے ودر آخر هم حرف دلم به همسر عزیزم  شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے       

 

همسرم عاشقانه ترین لحظات را در کنار توبودم وبهترین ایام را با تو سپری کردم خدا را شاکرم که تو را به این دنیا فرستاد تا دنیای من باشی وباتو خوشبخت ترین باشم.بر دستان مهربانت بوسه میزنم وصمیمانه مراتب تشکر وسپاسم را نثارزحمات ومحبت های بی دریغت میکنم.قشنگترین روزهای زندگیم تولد توست وتبریک بهانه ای است برای قدردانی از محبت ها وخوبی هایت.٤اسفند سالروز تولدت را از صمیم قلب تبریک میگویم. دوستت دارم تا به ابد

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان محمد پارسا
18 اسفند 90 12:08
سلام ناناز خاله تولد بابایی مبارک انشاالله سالیان سال سایه اش رو سرتون باشه
مامان آزاده
25 اسفند 90 10:20
شاید خداوند صحرا را آفرید تا با دیدن نخل لبخند بزنیم .پیشاپیش سال نو مبارک.با یک دنیا آرزوی بهترین.
مامان نیایش
28 اسفند 90 12:49
تولد بابایی ات مبارک عیدتون هم پیشاپیش مبارک حال خواهر کوچولوت چه طوره
nafasemaman
28 اسفند 90 14:42
سال نوتون مبارک باشه ایشالاه به سلامتی و خوشی
سانی
28 اسفند 90 15:21
تولد بابای طاها جون مبارک چقدر ماشاله طاها آقا و بزرگ شده خدا برات حفظش کنه. همینطور نی نی تو راهی رو...
مامان سونیا
16 فروردین 91 18:31
چه عکسای خوشگلی خدا حفظش کنه گل پسر خوشگل رو به وب لاگ ما هم سر بزنید و با نظراتتون خوشحالمون کنید