مهمونی خونه مامان نسرین
سلام عروسک خوشگل من حالت چطوره
عشق من مامانی امروز هم میخوام خاطره روزی رو که رفتیم خونه مامان نسرین رو واست بنویسم 23 فروردین روز جمعه بود ناهار خونه مامانی دعوت بودیم ساعت یک راه افتادیم تقریبا ساعت 2 بود که رسیدیم اول رفتیم خونه مامان بزرگ من کمی اونجا نشستیم آخه واسه عید دیدنی نرفته بودیم یه یه ربعی که نشستیم رفتیم طبقه بالا واحد مامان نسرین مامانی ناهار کباب و خورشت آلو اسفناج درست کرده بود که دستش درد نکنه
بعد ناهار هم شما کلی با عروسک پاندایی که وقتی من دختر بودم درست کرده بودم بازی کردی کلی با هاش کشتی گرفتی کتکش زدی من وبابایی هم بهت نگاه میکردیم و میخندیدیم آخه تقریبا هم قد خودت بود اصلا فکر نمی کردم یه روزی این عروسک همبازی بچه خودم بشه وای که چه احساس خوبیه
مامانی یه قناری داشت که شما حسابی بهش گیر داده بودی ومیخواستی از قفس درش بیاری و بگیریش تو دستات ولی خدا رو شکر قفسش بالای یخچال بود و شما دستت بهش نمیرسید.
بعد هم رفتی سراغ کامپیوتر دایی وگیر دادی که واست بازی بذارم اما از شانس شما دایی تو کامپیوترش بازی نداشت خودش هم خونه نبود که واست بذاره حتی مجبورم کردی تا برات بازی نصب کنم اما هر کار کردم نشد .
بابایی رفته بود به دوستش سر بزنه شما هم گیر دادی که منم میخوام برم تو خیابون بابا سیاوش هم بردت بعد با بابایی برگشتی خلاصه اونروز هم کلی بازی کردی مامانی هم همش قربون صدقه ات میرفت با بابا سیاوش هم کشتی گرفتی حتی شما پسر شیطون با فندک آشپزخونه مامانی وجارو شارژی هم بازی کردی خلاصه بهت خوش گذشت ساعت حدود 7 بود که می خواستیم بریم خونه مامانی هم به شما وداداشی گلت عیدی داد ممنون مامان جان این هم از یه روز جمعه ما