طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

خوشگذرونی 31 مرداد 1392

1392/6/5 18:45
نویسنده : مامان طاها
339 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگر مامان حالت چطوره وروجک شیطونم امروزهم اومدم با یه خاطره جدید دیگه ......................

٢٩ مردادبود مامان مریم وعمه گیتی اومدن خونمون شما وداداشیت خواب بودیدمامانی عکسهای آتلیه را هم آورده بودن که دستشون درد نکنه خیلی زیبا شده بودی مامانی بهت قول میدم تو همین چند روز اخیر بیامو عکسهاتو بذارم وقتی بیدار شدی به مامانی گفتی که دلت میخواد باهاش بری بیرون مامانی هم بنده خدا نه نگفت وشما رو برد پارک سر کوچه بعد هم با هم رفتید سی دی فروشی وبازی بن ١٠

رو خریدی واسه شام خورشت کرفس درست کرده بودم بعد از شام هم کلی با عمه ومامانی بازی کردی واخر سر هم کنار عمه ومامانیت خوابیدی صبح مامانی واسه انجام دادن کارهاشون رفتن بیرون وموقع ظهر برگشتن  وبرای عشق مامان سی دی

کلاه قرمزی وبچه ننه روگرفته بودن که شما کلی ذوق کردی وتا به حال نزدیک ٣٠ بار نگاهش کردی

عصری هم  مامانی وعمه میخواستن برن خونه دوست مامانی وزندایی حلیمه شما هم کلی بهشون گفتی که دیگه اذیتتون نمیکنم نرید اما مامانی بهت قول داد که فردا یعنی ٥ شنبه برمیگرده پیشت همین طور هم شد ٥شنبه عصر مامانی وعمه اومدن خونمون ومامانی ساعت ٧ دوباره شما رو برد پارک این بار دوچرخه ات رو هم برده بودی وخیلی بهت خوش گذشته بودساعت ٨ هم بابایی رفت ماشین رو از تعمیرگاه بیاره وبعد هم تصمیم گرفت که همه با هم بریم ساری ومامانی اینا رو برسونیم بابایی وعمو با هم قرار ماهیگیری داشتن وقرار شد واسه اینکه خاله زینب ونی نی هاش تنها نمونند ما بریم پیششون تا شما ومریم هم با هم بازی کنیدساعت ٤ صبح رسیدیم خاله زینب واسمون رختخواب پهن کرده بود شما هم چون تو ماشین خواب بودی بابایی بغلت کرد وبردت گذاشتت تو رختخواب وتا صبح خوابیدی من وخاله هم تا ساعت ٨ صبح بیدار بودیم واز شما نی نی ها صحبت میکردیم ساعت١٠ خاله با صدای شما بیدار شد وفسقلی ما رو رو میز دراور دستگیر کرد اقا می خواسته بره بالای میز واز بالای کمد اسباب بازی بگیره  وای از دست توی وروجـــــــــــــــک

خلاصه دیگه با بیدار شدن شما خواب هم از سر ما پریدبعد از بیدار شدن مریم صبحانه خوردیم وشما دوتا هم رفتید وکلی بازی کردید کلی هم با کامپیوتر کارتون نگاه کردید یه موقع هایی هم به مریم میگفتی بیا باهم بریم تو حیاط قدم بزنیم قربون اون زبون شیرینت بشم گه گاهی هم با هم کنار نمی اومدید ودعواتون میشد اما بعد چند دقیقه آشتی میکردید خلاصه خیلی واضح بگم که کلی آتیش سوزوندید شما دوتا وروجک البته خیلی هم بهمون خوش گذشت

نگار واهورا هم تو اتاق واسه خودشون بازی میکردن خاله واسه ناهار کرفس درست کرد که خیلی هم خوشمزه شده بود مرسی خاله جون به هزار زحمت ناهارتون رو خوردید از بس شوق بازی داشتید دوست نداشتید غذاتون رو تموم کنید بعد از ناهار هم بابایی وعمو اومدن همگی یه ٢ ساعتی خوابیدیم ساعت ٩ شب هم رفتیم خونه مامان مریم واسه شام مامان مریم هم یه خورشت بادمجون خوشمزه درست کرده بودن مرسی مامانی بعداز صرف شام راهی جاده شدیم وطبق معمول شما وداداشیت هم لالا کردید قربون پسمل های گلم برمقلب

عزیزم عمرم عشقم نفسم هستی من همسرم ازت ممنونم برای تمام لحظاتی که در کنار ما هستیniniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)