نفسم شما عشق مامان وبابایی
سلام امید خونه ما حالت چطوره قند ونباتم امیدوارم همیشه شاد وخندون باشی عسلک من جوجوطلا الان که من دارم مینویسم شما مثل یه فرشته زیبا لالا کردی یکشنبه بود که قرار شد من وبابایی بریم خرید واسه همین مامان نسرین اومد تاپیش شما دوتا وروجک بمونه ساعت12 بود که منو بابایی رفتیم وتا ساعت 3برگشتیم منم از بازار واسه شما کیف ودفتر نقاشی وماژیک خریدم تا کیف باب اسفنجی رو دیدم یادگل پسرم افتادم آخه نفسم عاشق این کارتون وکارکترش بابه. بعد که داشتیم از بازار برمیگشتیم این مار کوچولو رو هم واست خریدیم وگذاشتم تو کیفت وقتی دیدیش یه کوچولو ترسیدی فدات اون دل کوچولوت بشم خرید دفتر نقاشی وماژیک هم نظر بابایی مهربونت بود چون شما علاقه زیادی به نقاشی کشیدن نداری وهمش میگی من جز خط خطی کردن چیز دیگه ای بلد نیستم خواستیم که اینطوری تشویقت کنیم همینطور هم شد از اون روز به بعد تلاشت واسه هرچه بهتر کشیدن نقاشی بیشتر شده البته من وبابایی هم کمکت میکنیم عروسکم