طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

مسافرت پاییزی(عید قربان)

1392/8/3 1:07
نویسنده : مامان طاها
560 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پرنـــــــــس کوچولوی خوشگل مامان حالت چطوره شیطونکم عزیزم امروز هم اومدم تا واست یه خاطره قشنگ دیگه روثبت کنم اره عزیزم بازم میخوایم بریم شمال پیش بابایی ومامانی وعمه سلــــــــطــــــــــــانت.         

اول قرار بود پنجشنبه بریم اما تصمیم بابایی عوض شد وقرار شد سه شنبه شب بریم که روز عید قربان ساری باشیم جونم واست بگه که ما ساعت 11:30دقیقه شب سه شنبه  حرکت کردیم  از گدوک تا شیرگاه ترافیک خیلی سنگینی بودبالاخره ساعت6صبح رسیدیم

 

بعد از اینکه بابا ممی گوسفند رو سر بریدشما دیگه نخوابیدی همش با مریم رو ایوون بازی میکردید بابا ممی ومامان مریم هم کنارتون بودن ولی اهورا 8صبح خوابید. بابایی هم با دوستاش از قبل قرار شکار داشتن وقتی رسیدیم بعد از اینکه بابا ممی گوسفند رو سر بریدبابایی رفت شکار وقتی از شکار برگشت این قرقاول خوشگل رو شکار کرده بود

ساعت 1ظهر که بابایی از شکار برگشت دورهمی کباب خوردیم بعد من وشما وداداشی وعمه رفتیم جنگل پیش عمو عبدالله دوست بابایی اونا صبح با خانواده رفته بودن جنگل برنجاستانک که ما هم ظهر بهشون ملحق شدیم شما اونجا کلی  با خواهر زاده عمو عبدالله غزل جون بازی کردی از شمشیر بازی با چوب گرفته تا توپ بازی وگل بازی خلاصه کلی بهمون خوش گذشت کلی همniniweblog.com بزن وبرقص کردیم

ساعت حدود 5 بود که ازشون خداحافظی کردیم که بریم خونه بابایی گفت دلتون میخواد بریم سد ما هم گفتیم بریم وقتی رسیدیم داشتن در ورودی سد رو می بستن ما هم چند تا عکس گرفتیم وراهی خونه شدیم

اینم یه عکس خوشگل از شیطونکم

شما وعمه وداداشی  تو ماشین لالا کردیدوقتی رسیدیم خونه عمه واهورا بیدار شدن اما شما از فرط خستگی زیاد تا صبح لالاکردید شب هم خاله مهری وایلیا اومدن خونه مامانی بابا هم که خوابیده بود بیدار شد تا اخر شب دور هم نشستیم وگل گفتیمو گل شنفتیم. شما هم پنجشنبه صبح زود از خواب بیدارشدی و بازی کردی وبه همراه بابا ممی قرقاول رو  پر کندید مامانی واسه ناهارniniweblog.comیه فسنجون خوشمزه درست کرد که دستش درد نکنه بعد از ناهار من اهورا رو بردم حمام شما هم با مامان مریم رفتی پارک وحسابی خوشگذروندی مامان مریم هم برات شمشیرniniweblog.comوسی دی پلی استیشن باب اسفنجی خریده بود ممنون مامانی

جمعه بعدازظهر حوصلت سر رفته بود وبهونه میگرفتی مامان مریم گفت دلت میخواد بازم ببرمت پارک تو هم خوشحال شدی وگفتی بریم ساعت ٥ عصر رفتیم بازار مامان مریم واست تیر کمون خریدبعد هم دوباره بردیمت پارک افتاب کلی واسه خودت بازی کردی استخر توپ و قصر بادی وکلی بازیهای دیگه

 

 و ماشین برقی رو که با عمه سوار شدی وبرای اینکه نترسی عمه سفت بغلت کرده

 بابا هم که از دریا برگشت واسمون همبرگر خرید و اومد دنبالمون بعد شام بازی کردی واز خستگی خوابیدی شنبه زود بیدار شدی بعد صبحانه ساعت 1 رفتیم پرورش ماهی پیش عمو مسعود با ماهی ها کلی  بازی کرد وهمش با دستای کوچولوت اونا رو میگرفتی.niniweblog.com

 

 

بابایی اونجا واسمون ماهی خرید واقعا که هیچ ماهی مثل قزل آلا خوش خوراک نیست مرسی همسر عزیزم از پیش عمو مسعودرفتیم دنبال عمه بردمت سالن مدرسه رو نشونت دادم همش دلت میخواست بری سر کلاس اما من همش یه جوری سرت رو گرم میکردم تا بهونه نگیری بعد که عمه تعطیل شد اومدیم خونه ناهار خوردیم به بدبختی خوابیدیniniweblog.com شب هم عمو اینا اومدن خونه مامانی شما ومریم کلی با هم بازی کردید مامان مریم هم واسه شام ماهی قزل آلا درست کرده بود که خیلی عالی وخوشمزه شده بود مرسی مامانی 

  بعد از رفتن عمو اینا من وشما وداداشی و عمه ومامانی تنها شدیم بابایی وبابا ممی هم با هم رفته بودن پیش دوستاشون باد تندی می وزید ما هم پنجره رو باز گذاشته بودیم شما از ترس صدای باد وپس پسی که عمه میکرد بالاخره خوابیدی بابا وبابا ممی هم 3 صبح اومدن خونه صبح هم شما وداداشیت طبق معمول زود بیدارشدیدوبالا سر ما راه میرفتید بیشتر بالا سر مامان مربم بودید بنده خدا مامانی هر وقت ما اونجاییم کله سحر بیدار میشه آخه این نوه های فسقلیش نمیذارن بخوابه خلاصه شرمنده مامانی جون.

ظهر بعد از خوردن ناهار که یه خورشت کرفس خوشمزه بود راهی تهران شدیم هوا خیلی سرد شده بود گدوک ایستادیم واسه آش خوردن ولی چون هوا خیلی سرد بود ومه همه جا رو فرا گرفته بود از ماشین پیاده نشدیم خلاصه جونم واست بگه که ساعت 8شب رسیدیم خونه اما اینبار شکلاتهای خوشمزه مامانی بیشتر مسیر رو بیدار بودن فداتون بشم عروسکهای زیبای من

 در اخر هم ممنون از بابايي مهربونتون بابايي ما 3تا عاشقتيم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان محمد پارسا
3 آبان 92 9:52
سلام به به خوش به حال گل پسل و مامانی حسابی بهتون خوش گذشته
مامان محمد پارسا
4 آبان 92 21:22
ممنون اومدید پیشمون
مامان محمد پارسا
23 آبان 92 21:01
مامان محمد پارسا
23 آبان 92 21:02
مامان آزاده
9 آذر 92 19:42
سلام آقا طاها ما شا لله چقدر بزرگ شدی راستی من و طاها هم سوار اون ماشین برقی شدیم(ساری) پسر من اینقدر خوشش اومده بود که مجبور شدیم دوباره دوباره سوار شیم راستی به شهر ما خوش اومدی
مامان محمد پارسا
19 آذر 92 19:28
سلام مامانی کجایی پس ؟ منتظریم ؟