طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

مسافرت به یادموندنی

1392/9/25 12:11
نویسنده : مامان طاها
677 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم نارنین پسرم امروز هم میخوام واست از رفتنمون به ساری بنویسم لابد الان میگی مامان چقدر از ساری واسم میگی اما اخه عزیزم دلم میخواد تمام لحظات خوش زندگیت رو ثبت کنم مهم نیست که تکراری باشه مهم اینه که در کنار هم خوشیم عشقم. چهارشنبه٨ ابان ساعت 8 شب بود که راهی جاده شدیم پنجشنبه ساعت 1صبح رسیدیم شما هم تا رسیدی رفتی زیر پتو کنار مامان مریم وعمه لالا کردی صبح با باباممی رفتید بیرون بابایی واست این تفنگ رو خرید مرسی بابایی

با تفنگت کلی بازی کردی وهمه رو کشتی بعدازظهر من وشما ومامانی وعمه رفتیم پارک کلی بازی کردی استخر بادی. جامپی چرخ وفلک  ماشین برقی رو با هم سوار شدیم بعد هم رفتیم سینما 5 بعدی. اما برعکس تصور من شما اصلا نترسیدی ومثل آقا ها ساکت نشسته بودی بعد هم رفتی سوار تاب وسرسره ولوازم ورزشی شدی  خلاصه کلی کیف کردی

 

 مامان فدای اون قیافه خوشگلت بشه

نفس مامان بالاخره قله رو فتح کرد

فسقلی داره جورابش رو در میاره تا راحتر جامپی بازی کنه.

مامان قربونت بره جوجه کوچولو

 فدات بشم جوجو کوچولو که خسته شدی

 

niniweblog.com

بعد هم برگشتیم خونه چون عمو اینا قرار بود شام بیان خونه مامانی شب مریم اومد کلی بازی کردید یه کم رقصیدی بعد از اینکه عمو اینا رفتند شما تلویزیون روشن کردی وپرشین توون دیدی و  همنجا پای تلویزیون خوابت برد این چند شب همش کنار مامان مریمی میخوابیدی مامانی هم کلی قربون صدقه ات میرفت جمعه خونه بودیم وشما کلی بازی کردی بابا هم ماهیگیری بود و این ماهی خانم خوشگل رو صیدش کرد

شنبه هم تاظهرخونه بودیم ساعت ١٢یه سررفتیم خونه دایی رضاشما یه کم با مرغ وخروسها بازی کردی راستی پای خوشگلت رو هم گزنه زد وکلی سوختی مامانی فدات بشه

طاها زیر درخت پرتقال

طاها مشغول شکار مرغ وخروسها

بعد هم رفتیم خونه عمو سالار وخاله زینب ودوتا وروجکاشون شما ومریم کلی بازی کردید منم نگار کوچولو رو برای اولین بار بغل کردم اخه این دخمل خوشگل خیلی مامانیه واز بغل مامانیش تکون نمیخوره ولی بالاخره این بار بعد از 10 ماه اومد بغلم 2ساعت باهاش بازی کردم و بعد هم توبغلم لالا کرد وخاله جون هم به کارهاش رسید وناهار هم یه مرغ خوشمزه درست کرد که دستش درد نکنه بعد از ناهار هم شما ومریم باز کلی بازی کردید قربونتون برم نفسهای من ساعت 4هم بابایی اومد دنبالمون برگشتیم خونه مامانی شما هم تا ساعت 8شب لالا کردی اخر شب هم بابایی سوپرایزمون کرد وگفت که حاضر بشید بریم مشهد ساعت 1نیمه شب از همه خداحافظی کردیم وراهی مشهد شدیم تو راه هم عمو اینا رو دیدیم وازشون خداحافظی کردیم راستی مامان مریم هم قرار بود یکشنبه با قطار بیاد مشهد تو ماشین هم شما وداداشیت لالا کردید جاده مشهد خیلی طولانی بود البته برای من که بار اولم بود میرفتم مشهد بالاخره ١٩ ابان ساعت 10 صبح رسیدیم خونه عمه گلچهره جون بابایی رفت نون خرید ویه املت خوشمزه درست کرد وصبحانه خوردیم اول از همه بگم که بابایی خونه عمه اش خیلی راحته واقعا مثل خونه خودمون راحت بودیم اخه عمه های بابایی همشون خیلی ماه وخوبن مرسی عمه جونیا.

niniweblog.com

 

خلاصه بعد از صبحانه بابایی رفت خوابید چون خیلی خسته بود بنده خدا از شنبه ساعت 10 صبح تا یکشنبه 11 صبح یکسره بیدار بود وبدون استراحت رانندگی کرد من هم شما وداداشیت روحمام کردم که مثلا بخوابید اما بعد از حمام سرحال تر شدید وحسابی بازی کردید واسه ظهر عمه پلو شامی درست کرد که خیلی خوشمزه بود مرسی عمه جون وقتی عموسعید ونیایش اومدن خونه ناهار خوردیم بعدازظهر کمی خوابیدیم غروب که بابایی بیدار شد قرار شد شب باعمه بریم زیارت  چون هوا سرد بود کلی لباس تنت کردم تا یه موقع مریض نشی عسلم ساعت 11 شب رفتیم حرم خیلی حس خوبی بود بابایی با اهورا رفت حرم من وشما وعمه هم با هم رفتیم اما تا رسیدیم جلوی درب شما جیشت گرفت عمه گفت که من برم زیارت وخودش شما رو برد دستشویی ممنون عمه جون صحن حرم خیلی شلوغ بود اصلا فکر نمیکردم دستم به ضریح برسه اما خود اقا امام رضا کمکم کرد ورفتم جلو طوری که کاملا به ضریح چسبیده بودم کلی راز ونیاز کردم آخه میگن کسی که برای بار اول به زیارت آقا بره دست خالی بر نمیگرده خلاصه خیلی شب قشنگی بود

 niniweblog.com

 اینم اقا طاها در حرم امام رضا (البته عکست زیاد خوب نشد چون خیلی ورجه وورجه میکردی اما چون یادگاری بود دلم خواست که برات بذارم)

 بعد از زیارت رفتیم غذا خوردیم بعد هم رفتیم خونه شما وداداشیت لا لا کرده بودید فردا صبح هم که بیدار شدیم مشغول بازی شدی بابایی وعمو رفتن بیرون ظهر عمه شهناز اومدن خونه عمه گلچهره برای سر زدن شب هم قرار بود ما بریم خونه عمه شهناز بابایی عمه شهناز کلی قربون صدقه ی شما وداداشیت رفت مرسی عمه مهربون شب هم رفتیم خونه عمه جون وقتی از ماشین پیاده شدیم اقا مهیار داشت میرفت بیرون شما ازش خواستی که برات بازی کامپیوتری بزاره اونم گفت برم بیرون بیام باشه رفتیم بالا مریم جون وآقا مهداد هم اومده بودن بعد از چند دقیقه ساناز جون خانم آقا مهداد هم اومد بعد هم اقا مهیار اومد وبرات تو لب تابش بازی کانتر رو گذاشت کلی بازی کردی عمه برای شام خورشت کرفس درست کرده بودن که خیلی عالی شده بود مرسی عمه جون شب خوبی بود اخر شب کلی با آقا مهیار کشتی گرفتی وحسابی کیف کردی 

niniweblog.com

 ساعت نزدیک 12 بود که برگشتیم خونه عمه گلچهره شما وداداشیت از خستگی زیاد تو ماشین خوابتون برد .سه شنبه صبح هم بیدار شدی وکلی شیطنت کردی عمه یه لاک پشت داشت به اسم لاکی تا شما شیطنت میگردی عمو سعید میگفت الان میرم لاکی رو میارم شما هم زودی موش میشدی و حرف گوش میدادی ظهر سه شنبه هم رفتیم هتل دنبال مامان مریم تا با هم بگردیم خونه عمه گلچهره مامانی کلی بغلت کرد و قربون صدقه ات رفت عمه واسه ناهار یه لوبیا پلوی خوشمزه درست کرده مرسی عمه جونی ما برای شب هم خونه آقا مهداد وساناز جون دعوت بودیم ساعت حدود 8 بود که رفتیم تو خونشون یه کاسکو داشتن که شما ازش میترسیدی ووجود همون کاسکو باعث شد که کمتر شیطنت کنی ساناز جون واسه شام یه قرمه سبزی خوشمزه به همراه سوپ شیر درست کرده بودن که خیلی عالی شده بود ممنون ساناز جون اونشب هم کلی بهت خوش گذشت خاله ساناز چند تا عروسک بهت داد که حسابی باهاشون سرگرم بودی ساعت نزدیک 12 بود که اومدیم خونه بعد از اینکه شما وداداشیت خوابیدید منو بابایی با هم رفتیم حرم شبهای حرم خیلی زیبا بود اونشب یکی از قشنگترین شبهای زندگی مامانی بودچون شما وداداشیت خونه بودید با خیال راحت یه دل سیر زیارت کردم اخه قرار بود فردا برگردیم ساری دیگه نمیتونستم بیام زیارت ساعت نزدیک 3صبح بود که از حرم برگشتیم تا ساعت 12 ظهر خوابیدیم صبحانه بابایی برامون یه املت خوشمزه درست کردکه دستش درد نکنه ساعت حدود 1 بود که از عمه وعمو خداحافظی کردیم عمه ما رو از زیر قرآن رد کرد وراهی جاده شدیم ممنون عمه جون مهربون 

niniweblog.com

 

عزیزم ما کلا3 روز ونصفی مشهد بودیم 

چهارشنبه شب تو راه برگشت به ساری بعد از خوردن شام گفتیم یه سر بریم گنبد بعد بریم ساری اما ای دل غافل ما گم شدیم و سر از مرز اینچه برون دراوردیم وای که چه جاده خطرناکی داشت خیلی هم ترسناک بود ولی خیلی خوش گذشت چون من وبابایی کلی خندیدیم واین گمشدن واسمون یه خاطره شد ساعت 1شب رسیدیم ساری واستراحت کردیم پنج شنبه. هم بیشتر وقت رولالا کرده بودی ظهر هم که بیدار شدی مشغول بازی وشیطنت های خوشمزه ات شدی جمعه ظهرهم وقتی بیدار شدیم وناهار خوردیم ساعت 4بابایی گفت که بریم جنگل خلاصه اماده شدیم وبه همراه عمه رفتیم اما چون هوا تاریک شده بود از ماشین پیاده نشدیم بعد تصمیم گرفتیم بریم خونه عمه گلبهار ویه سری بزنیم خونه عمه کمی با لب تاب عمو کانتر بازی کردی وبعد رفتی سراغ سنگ ریزه های شومینه عمه هم که دید شما خوشت اومده لطف کرد و مقداری از اون سنگها وجوجه ها ولاک پشت شومینه اش رو به شما هدیه داد مرسی عمه جون مهربون.

 بعد از خونه عمه رفتیم شامی بابلی خریدیم ورفتیم خونه عمو سالار ودور هم شام خوردیم شنبه مامان مریم از مشهد برگشت ظهر هم که شما وداداشیت خوابیدید من وبابا رفتیم دریا ولی زود برگشتیم اخه هوا هم بارونی بود وهم سرد

یکشنبه شب هم رفتیم کیا کلا خونه خواهر خاله زینب بعد از اونجا هم رفتیم خونه دایی رضا ویه نیم ساعتی تو باغ خونه دایی واسه خودت بازی کردی وشب از فرط خستگی زود لالا کردی دوشنبه خونه بودیم عمو سالار اینا اومدن خونه مامانی ودور هم بودیم سه شنبه رفتیم روستای زیر اب واسه ناهارخونه  یکی از دوستان مامان مریم دعوت بودیم شماهم تو حیاط کلی بازی کردی اخه اونجا ییلاق بود وآب وهوای خیلی پاکی داشت که حسابی به نفس مامان خوش گذشت چهارشنبه خونه بودیم شما بعدازظهر با مامانی رفتی پارک و شب با بابا ممی رفتی تکیه من وبابا هم شب رفتیم بابلسر دور زدیم وزود یرگشتیم پنجشنبه هم خونه بودیم وبا اسباب بازیهای عمه بازی کردی ظهر خاله مهری اومد رفتی پیشش دراز کشیدی واست قصه گفت ولی نخوابیدی ساعت 7 غروب رفتی پیش باباممی خوابیدی مامان مریم وعمه رفته بودن شام غریبان وقتی برگشتن خونه ما هم تصمیم گرفتیم برگردیم تهران وهمینطور هم شد شما وداداشی هم تا رفتید تو ماشین لالا کردید. این هم از پایان سفر 16 روزه ما

niniweblog.com

در اخر هم ممنون از بابایی مهربونتون .عشقم نفسم همسرم ممنون از اینکه اینقدر به فکر مایی ما ٣ تا عاشقانه میپرستیمت

 

 

 
 

niniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)