برفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بــــــــــــــــــــازی
سلام قند ونباتم عروسکم امروز صبح که از خواب بیدار شدیم داشت برف میبارید شما هم که عاشق برف بازی هستی گفتی مامان میشه منو ببری تو حیاط برف بازی کنم منم بهت گفتم اگر پسمل خوبی باشی بعدازظهر که داداشی خوابید میبرمت تا ظهر صد بار رفتی پشت پنجره و گفتی مامان پس کی میریم قربون این اشتیاقت برم مامانی . با اینکه کلی شیطونی کردی اما ساعت 4 که بابایی اومد خونه وداداشی خوابید من و شما رفتیم برف بازی حسابی لباس تنت کردم اخه هوا خیــــــــــــــــــــــلی سرد بود و هم شما یه کوچولو مریض بودی وهم من یکم گلو درد وسردرد داشتم اما نمیشد از این روز قشنگ چشم پوشی کرد وقتی رفتیم توحیاط واست یه گوله برفی درست کردم ودادم بهت وتو شیطون بلا به سمت خودم پرتابش کردی کلی برف بازی کردیم خیلی بهت خوش گذشت قربونت برم. بعد هم که سردت شد رفتیم تو پارکینگ وتو ماشین نشستیم شما هم کلی فرمون روچرخوندی وحسابی رانندگی کردی خلاصه در کنار تو بودن بهم خوش گذشت اخه نمیدونی وقتی اشتیاقت رو واسه برف بازی میدیدم یاد بچگیهای خودم می افتادم اخه منم مثل تو عاشق برف بودم امیدوارم تمام لحظات زندگیت به سفیدی برف باشه مامان جون. زیاد ازت عکس نگرفتم چون بیشتر سرگرم بازی بودیم فقط همین یه عکس رو گرفتم اونم برای یادگاری