طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

***سال نو مبارک***

1392/12/27 19:14
نویسنده : مامان طاها
376 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق زندگی من مامانی کم کم دیگه داره عید میشه ویه بهار دیگه شروع میشه پسرم یه سال بزرگتر و آقاتر میشه وای که چقدر روزها زود میگذرند انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی حالا امسال باید بری پیش دبستانی وای که چقدر برات آرزوها دارم فدای اون قد وبالات بشم نفسمniniweblog.com

 بگذریم ما امسال عید باید خونمون رو عوض کنیم ومن بیشتر مشغول اسباب کشی وخونه تکونی هستم اما زیاد راه دوری نمیریم میره طبقه پایین چون هم بزرگتره و هم قشنگترچون فکر نمیکنم دیگه تا پایان سال بتونم بیام نت امروزاومدم تاپیشاپیش عیدت رو تبریک بگم قند عسلم امیدوارم سالیان سال زنده باشی وهر روزت عید باشه وهمیشه لبخند شادی روی لبهای زیبات بدرخشد

 

و باز گرمای ملایم و فرحبخش روز های آفتابی بهار

در باغ و راغ و کشتزار ها به سبزه و گلها و درختان بشارت میدهد

تا از خواب سنگین زمستان بیدار شوند و روح تازه بخود گیرند و آنگاه این نوای جانبخش را ساز بدارند

.

.

.

چه افسانه ی زیبایی… زیباتر از واقعیت ..

راستی مگر هر شخصی احساس نمیکند که نخستین روز بهار گویی نخستین روز آفرینش است؟

***نوروز مبارک***

زندگی وزن نگاهی است که در خاطر ما می ماند

نوروز جشن نکوداشت نگاه تو ست پس نوروز بر تو فرخنده باد

.

.

.

با تو از خاطره ها سرشارم. جشن نوروز تو را کم دارم

سال تحویل دلم می گیرد با تو تا آخر خط بیدارم

 

طاها جون عزیزم چون خاطرات عیدمون خیلی زیاد بود مامانی بقیه مطالب رو برات تو ادامه مطلب این پست گذاشتم حتما برو بخون وعکسهای زیبات رو هم ببین 

 

totalgifs.com welcome gif gif 85.gif

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درود بر تو ای امید زندگیم ای بود ونبودم ای هستی من باز هم آمدم  تاشروعی دیگر را با تو جشن بگیرم ودر تقویم دلت حکش کنم شروعی دوباره آغاز سال نویی دیگر در کنار تو وخانواده عزیزم امیدوارم این بهار وتابستان وپاییز وزمستان هم سرشار از عشق وبرکت برای ما باشد ومن درکنارت شاهد قد کشیدن وپر و بال گرفتن تو پرستوی بهاریم باشم ای پرنده خوشبختیم دلت بهاری باد

نفسم* زندگیم امروز برایت مینویسم تا در فرداهای دو *عمرمرثانیه های زندگیت یادآور شادی برایت باشد  عزیزم ما پنجشنبه ساعت 8شب به سمت ساری حرکت کردیم سال رو هم تو ماشین باصدای رادیو تحویل کردیم شما وداداشیت هم لالا کرده بودید وقتی به فیروزکوه رسیدیم واسه شام بابا کباب گرفت تو ماشین خوردیم. گدوک هم واسه خوردن اش ایستادیم ساعت حدود 1شب بود که رسیدیم ساری بعد از روبوسی عید با مامانی وعمه وبابا ممی اتیش سوزوندن وروجک ها شروع شد خلاصه ساعت نزدیک 3صبح بود که خوابیدیم فردا هم تا ظهر مثل همیشه گذشت

 جمعه روز اول عید

شب هم مامانی کلی مهمون داشت :عمو سالار اینا؛عمه گلبهار اینا؛خاله مهری واقا ایلیا؛زندایی حلیمه وآقاسیامک ؛پسر عمو های بابایی با خانوماشون(آقا مهران ومونا جون به همراه آقا ایمان ومریم جون) خلاصه شب خوبی بود کلی خوش گذشت وشما ومریم هم کلی بازی کردید مامانی هم واسه شام یه مرغ خوشمزه به همراه سبزی تو دلی ودونه انارهمونی که من عاشقشم  درست کرده بود که دست گلش درد نکنه.خوش گذشت فقط آخر شب یه کوچولو حالم رو گرفتی آخه بابا ممی برای شما ومریم سک سک خرید مال مریم تمساح دراومد مال شما تکراری بودکلی از مریم خواهش کردی که بهت بده وکلی هم اشک ریختی فدای اون چشمهای خوشگلت بشم اما اون دلش نخواست که بهت بده واسه همین بابایی شما رو با ماشین برد بیرون و3تا سک سک برات خرید تا بالاخره یک کم آروم گرفتی فدات شم اخر شب هم از فرط خستگی زودی خوابت برد عزیزدلم.

شنبه روز دوم عید

شنبه هم تا ظهر لالا کرده بودیم بعد از خوردن صبحانه بابایی گفت طاها رو حاضر کن بریم دور بزنیم ولی چون هوا سرد بود و بارون می بارید اهورا رو نبردیم اول از همه رفتیم خونه عمو اکبر بابایی اول یه کم خجالت کشیدی وسر به زیر بودی ولی کم کم یخت آب شد و با دختر عمو های بابایی گرم گرفتی پانیذ جون برات لاک پشتش رو آورد تاباهاش بازی کنی حدودا یک ساعت خونه عموبودیم وشما هم حسابی با لاک پشتودختر عموهای بابا بازی کردی بعد هم دوستای پانیذ جون اومدن با اونها هم گرم گرفتی وحسابی اذیتشون کردی مخصوصا یکی از دوستاش که از لاک پشت میترسید همش این لاکی بیچاره رو مینداختی به جونش دختر بیچاره مثل بید میلرزید وجیغ میکشید اما بازم از شما خیلی خوششون اومد وحسابی ماچ مالیت کردند

اینم آثارش

 

موقع خداحافظی از عمو اینا زن عمو به شما تخم مرغ رنگی وعیدی دادن (مرسی زن عمو جون)

بعد از خونه عمو یه سر برای عید دیدنی رفتیم خونه دوست بابایی آقا قاسم یه نیم ساعتی هم اونجا بودیم بعد از اونجا رفتیم خونه عمه گلبهار خونه عمه شما بیشتر کنار عمو مسعود بودی وبا لب تابش بازی میکردی موقع برگشت هم عمه به شما عیدی وتخم مرغ رنگی داد(ممنون عمه خانومی) ساعت حدودا 8شب بود که برگشتیم خونه آخر شب هم از خستگی زیاد مثل یه فرشته نازنازی خوابت برد.

یکشنبه روز دوم عید

 قرار شد بعداظهر نفس مامان با مامانیش بره پارک و من وعمه وبابایی هم بریم بیرون دور بزنیم اما وقتی که تو ایستگاه منتظر تاکسی ایستاده بودید وقتی ماشین رو دیدی گفتی که دلت میخواد با ما بیای و نمیخوای بری پارک پاتو کردی تو یه کفش که پارک نمیرم که نمیرم بعد هم سوار ماشین شدی ومامانی هم برگشت خونه رفتیم پرورش ماهی پیش عمو مسعود شما اونجا کلی با ماهیها واردکها ومرغ وخروسها سرگرم بودی هوا دیگه داشت کم کم تاریک میشد که برگشتیم خونه شب عمو سالاراینا اومدن وشما ومریم کمی بازی کردیدوآخر شب هم اینقدر که بازی کرده بودی از خستگی زیاد بیهوش شدی

دوشنبه روز سوم عید

صبح ساعت 10 از خواب بیدار شدیم حاضرت کردم ولی داداشی رو گذاشتیم پیش مامانی وبابایی وطبق قراری که با پسرعموهای بابایی داشتیم رفتیم جنگل برنجستانک تو راه برات این عروسک بادی رو که دوست داری خریدیم (اسکوبی دو)که شما هم کلی باهاش بازی کردی ولذتش رو بردی

تو جنگل پسمل خوبی بودی ناهار جوجه کباب خوردیم بعد از ناهار هم بابایی وعمو ایمان رفتن برای ماهیگیری تور بریزن که شما صدات در اومد که منم بیام به کمک عمو مهران رفتی تو آب وکلی واسه خودت بازی کردی من وخاله مونا وخاله مریم هم مشغول صحبت شدیم کلی هم عکس یادگاری انداختیم ازشما هم عکس گرفتم اما ازبس ورجه وورجه میکنی عکست خوب نشد چون بی هوا انداختم اما برات میذارم تا یادآور روزهای خوشت باشه بعد از جنگل رفتیم نزدیک سد اون موقع بود که ماشین عمو ایمان خراب شد ویه کوچولو حال گیری کرد اما با کمک بابایی وعمو ایمان وآقای مکانیک خدا رو شکر حل شد جونم برات بگه که اونروز کلی بهمون خوش گذشت( ممنون همسر عزیزم)

 موقع برگشت شما تو ماشین خوابت برد من هم که تعریف آش مادربزرگ رو از خاله مونا خیلی شنیده بودم از بابایی خواستم بریم آش بخوریم واقعا که تعریف خاله مونا به جا بود آش شون خوشمزه بود مخصوصا که محیطش خیلی آرام بخش بود واسه پسملی هم گرفتیم تا وقتی بیدار میشه بخوره وقتی رسیدیم خونه شما هنوز خواب بودی

 

 

 دوشنبه روز چهارم عید

خونه بودیم عزیز دلم وشما داداشیت کلی بازی کردید وآتیش سوزوندید

سه شنبه روز پنجم عید

 

 

 

 

 

خونه دوسوش قاسم بعد خونه عمه گلبهار شب خوابیدیم فرداش قرار شد با مامانی بری پارک رفتیم پیش عمو مسعود شب عمو سالار اومد فرداش رفتیم جنگل با پسرعمویم اش خوردیم خوابیدیم

iهفتم اومدیم ساری هشتم خونه بودیم. رفت ماهیگیری ناهار خوردیم 9 رفتیم باغ وحش 10 بابلسر وارون برون 11 خرید رفتیم وشی مهمونی خونه مامان شب تا ساعت.3بیدار بودیم. شب بابا رفت ماهی رزرو جای سیزده 12 خونه بودیم. 13 سیزده بدر. 14 خونه. 15 خونه 16 خونه عمو مسعود بابا ماهیگیری 17 جلسه بابا خواب. 18 خونه19خونه.بابایی کولا 20پل شاپور

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان تانياو تینا
28 اردیبهشت 93 15:48
سلاممامان باباهای گل میتونیدبا نی نی های نازتون به روستای قشنگ ما یه سری بزنید همین اطراف تهران هستش 20 کیلو متری شهر دماوند برای اطلاعات بیشتر به این وبلاگ یه سری بزنید www.simindasht.blogfa.com