مسافرت 4 اردیبهشت
سلام آلبالوی شیرین وآبدار من عروسکم امروز هم اومدم تا دوباره دستای کوچولوت رو بگیرم وبا هم راهی جاده شمال بشیم عسلم4اردیبهشت 5شنبه ساعت هفت شب به سمت ساری حرکت کردیم شما هم طبق معمول همیشه تو گهواره ات که همون ماشینه خوابت برد وتا نزدیکای ساری لالاکرده بودی باباوقتی ما رو رسوند رفت ماهیگیری وفردا ظهرش برگشت شب جمعه هم خونه بودیم عمو سالار وخاله زینب وفسقلیهاشون اومدن وشام رو دور هم بودیم شما ومریم کلی آتیش سوزوندید وحسابی بازی کردید اهورا ونگار هم که دیگه کم کم دارن پا میذارن جا پای شما وشیطون میشن باهم بازی میکردن گاهی اوقات از هیاهو وسرو صدای شما خونه میشد مهدکودک والبته فقط بابا ممی حریف این چهار تا فسقلی میشد
خدا حفظش کنه این پدر بزرگ باحوصله رو
آخر شب هم از فرط خستگی زودی خوابت برد شنبه هم قرار شد بعداظهر من وشما ومامانی بریم دکتر تا من گوشم رو سوراخ کنم اما امان از دست این مرد کوچک که کلی واسه من غصه خورد همش میگفتی مامان دردت میاد نکن همینجوری خوشگل هستی نمیخواد خوشگلتر بشی هی میگفتی سوزنش درد داره گوش ات پاره میشه نکن هی میرفتی ومی اومدی میگفتی واقعا میخوای گوش ات رو سوراخ کنی وقتی میگفتم آره قیافت رو عصبانی میکردی ومیگفتی ای بابا از دست تو مردم
فدای این پسمل دلسوزم بشم خلاصه رفتیم دکتر ومن گوشم رو سوراخ کردم وشما بهم گفتی راستش رو بگو دردت نگرفت منم گفتم نه درد نداشت وای که این فسقلی چقدر به من گیر میده
بعد از دکتر رفتیم سی دی فروشی ومامانی دوتا سی دی بازی برات خرید( ممنون مامان مریم جون) اخر شب هم بعداز خوردن شام راهی تهران شدیم حالا هر وقت دستت به گوشم میخوره میگم آآآآآآی نکن تو هم میگی مگه نگفتی درد نداره
خدایا این مرد کوچولوی شیرین زبون رو برای ما حفظش کن