مسافرت 10مهر(عید قربان)
سلام قلب وروح من ای همه وجودم ای تاج سرم ای بهترین بهترینها
حالت چطوره شازده کوچولوی من نفسم بازم مامانی اومده با یه خاطره جدید دیگه
شیرینکم قند ونباتم عزیز دلم
ما پنجشنبه 10 مهر ساعت 12 شب به سمت ساری حرکت کردیم وقتی رسیدیم بابایی باعمو سالار رفتن ماهیگیری طاطایی هم جمعه بعدازظهر با بابا ممی رفت کولا
(روستای یکی از دوستان باباممی )
کلی هم بهت خوش گذشته بود کلی گاو وسگ دیدی
شنبه هم با بابا ممی رفتی گوسفند خریدی من وبابا هم با هم رفتیم براتون لباس خریدیم بعد از خرید لباس رفتیم عروسک فروشی واین عروسک بامزه رو برات خریدیم تا خوشحالت کنیم اخه پسری خیلی این عروسک رو دوست داره شخصیت کارتونی دلخواهشه (کارتون لونی تونز)اسمش تاسمانیه
مبارکت باشه دنیای من
شب هم بابایی با دوستاش رفت ماهیگیری .یکشنبه صبح هم شما ساعت 5 از خواب بیدار شدی وبه همراه بابا ممی گوسفند قربونی کردی پا به پای بابا ممی بیدار بودی وگوسفند رو پوست کندید وخرد کردید ولی من بعد از قربونی رفتم خوابیدم به تو هم گفتم بیا بریم بخوابیم ولی گفتی میخوام کنار بابا ممی باشم خلاصه بابا ممی گفت که حسابی بهش کمک کردی وکلی قربون صدقه ات رفت
طاها وبابا ممی مهربونش
قربون این قیافه اخموت برم عروسکم که صبح به این زودی از خواب بیدار شدی
ساعت نزدیکای 10 صبح بود که عمو اینا هم اومدن وبساط کباب خوری رو آماده کردیم عمو برامون کباب درست کرد و دور هم خوردیم وگپ زدیم مامانی هم گوشتهای قربونی رو تقسیم کرد شما فسقلیها هم تا تونستید آتیش سوزوندید وشیطنت کردید(عزیزای دلم)
نزدیکای ظهر هم راهی کولا شدیم قرار بود بریم خونه دوست بابا ممی وقتی رسیدیم سلام واحوال پرسی کردیم ویه گشتی تو باغشون زدیم ومیوه خوردیم و عکس انداختیم شما وروجکها هم کلی بازی کردید وبهتون خوش گذشت خلاصه با گاوها و سگ و مرغ و خروس هاحسابی سرگرم بودید بعد از کمی گشتن ولذت بردن از اون هوای پاک وارد خونه شدیم ودوست بابا ممی ازمون پذیرایی کردند دور همی گل گفتیم وگل شنفتیم بعد از 2 ساعت راهی خونه شدیم خلاصه که خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به شما وروجکهای شیطون.
از خسنگی زیاد وقتی رسیدیم خونه لالا کردید
اینم عکس عروسکهای دوست داشتنی
بدون شرح
یکشنبه آخر شب هم بابایی دست پر از ماهیگیری برگشت
وکنار شما خوابید شما هم ساعت 9 شب بیدار شدید وساعت 2 شب به زور خوابیدید دوشنبه هم خونه بودیم عصری شما ومامانی رفتید پارک وحسابی خوش گذروندی ساعت ده شب دوشنبه راهی تهران شدیم ساعت 12شب رسیدیم فیروزکوه برای شام رفتیم رستوران شقایق بعد از شام هم تا تهران شما فسقلیها بیدار بودید وقتی رسیدیم از خستگی زیاد بیهوش شدید
اینم از پایان یه سفر خوش دیگه
در پایان هم ممنون از عشق اول وآخرم شــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــرزادم
عشقم گوهر گران بهائي در زندگیم
هستي كه همتا نداري
عشقم تا آخر عمرم عاشقت مي مانم
تا ابد مي ماني در
***قلبم***