الاهی مامان واست بمیره نفسم
الاهی که مامان واست بمیره عزیزم شنبه19/6/90 حالت خیلی بدتر شده بود همش سرفه میکردی واز سرفه زیاد نمی تونستی بخوابی نصف شب هم گوش درد بدی گرفتی که همش از درد فریاد میکشیدی اصلا اونشب نتونستی بخوابی همش تو بغلم بودی خیلی مظلوم شده بودی دلت هم درد می کرد مامان برات بمیره عسلم صبح هم همش تو بغلم بودی وگریه میکردی
شب ساعت 10 که بابا اومد بردیمت دکتر آقای دکتر گفت گلو و گوش کوچولوت التهاب پیدا کرده تو هم خیلی ناز تو بغل بابایی نشستی آقای دکتر معاینه ات کرد ودو تا چوب بستنی هم جایزه گرفتی که خیلی خوشت اومد از فرداش هر وقت میدیدی هوا تاریک شده میگفتی (بریم دکتر دکتر بریم )خلاصه تا یک هفته با خوردن داروهات ومایعات گرم وسوپ وفرنی کمی بهتر شدی اما سرفه هات خوب نشد بابایی از داروخانه یه شربت گیاهی ضد سرفه واست خرید تا یک هفته هم اونو خوردی خدا رو شکر از اون به بعد تا حالا حالت خیلی خوب شده البته از وقتی مریض شدی مامانیات هر روز زنگ میزدن وحال نوه عزیزشون رو میپرسیدن عزیز دلم خدا نکنه که تو مریض بشی دردوبلات بخوره تو سر مامان البته اینم بگم از روزی که برگشتیم تهران مامانی هم 2 هفته مثل پسر گلش مریض شد اما با خوردن دارو من هم حالم خوب شد از این به بعد بیشتر مراقبتم نفسم تا دیگه ایشالله هیچ وقت مریض نشی کوچولوی ناز نازی مامان خیلی دوستت داریم نمی دونی وقتی مریض میشی چقدر به من وبابایی سخت میگذره آخه ما اصلا طاقت دیدن درد تو نفسمون رو نداریم یه عالمه بوس برای تو عزیز دلمون بووووووووووووووووووووووووووووس