طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

عشق مامانی گل پسرم

1391/12/20 19:59
نویسنده : مامان طاها
1,156 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پاره تنم عزیز دلم ای شیرین ترین حادثه زندگیم طاها جونم

 امروز بعد از مدتها اومدم تا اگر خدا بخواد وبلاگتو آپ کنم آخه یه مدتیه که نتونستم برات بنویسم دلیلشم شیطنت های خود وروجکته البته یه کمی هم تقصیر اون داداشه فسقلیته که همه اینا دست به دست هم دادن تا مامان یه کمی تو وبلاگ نویسی تنبلی کنه خلاصه شرمندتم گل پسرم

 اول از همه بگم که قبلا یادم رفت تو پست های قبلیت از پیشرفت درسیت بگم اما ایراد نداره حالا میگم گل پسری ما پنج شنبه ٧ دیماه مرحله ٢تراشه های الماس رو با موفقیت کامل به اتمام رساند یه کم طولانی شد چون یه مدت که به علت ختنه اش درد داشت ٢هفته هم که رفته بود مهمونی خونه مامان مریمش .ولی وای وای وای مامانی ٢ماه ونیم طول کشید تا مرحله ٢ تموم شد اما عیب نداره مهم اینه که یاد گرفتی عزیزم .

دوشنبه ١١ دی هم مرحله ٣ رو شروع کردیم وهنوز تا درس ٤ بیشتر پیش نرفتیم چون این گل پسری خیلی بلا شده وبیشتر وقتشو یا داره بازی میکنه یا داره کارتون میبینه البته مامانی یه جوری سرش رو شیره می ماله ومیشونتش وباهاش کلمه ها رو کار میکنه تا مبادا پشتش باد بخوره وهمه چی یادش بره آقا .اما مامانی اینو بدون که من اصلا دوست ندارم بهت فشار بیارم وجلوی بازی کردنت روبگیرم واسه همین یه کم داریم کندتر پیش میریم تا شما به بازی وکارتونتم برسی عروسکم.

حالا هم از فرصت استفاده میکنم وتا یادم نرفته عکس یه سری از هدایایی که گرفتی رو تو همین پست میذارم

   این سی دی انگری برد ٢ که بابایی واسه عزیز دلش خریده مرسی بابا جونی

 اینم سی دی باب اسفنجی که خیلی دوستش داری واین روزها حرفهاش رو تکرار میکنی فکر کنم تا به حال 30 بار شاید هم بیشتر نگاهش کردی به همراه سی دی شماره 3 انگری برد که با بابایی رفتی وخریدی دست گل باباییت هم درد نکنهماچ

اینم یه سری دیگه از سی دی هات که با بابایی رفتی خریدی فقط سی دی مورچه ومورچه خوار رو بابا ممی جون واست خریدن که دستشون درد نکنه

 یه روز اومدی گفتی مامان من گوشی دکتر بازی میخوام صدای قلبتو گوش بدم منم واسه همین زنگ زدم به بابایی وگفتم برات وسایل دکتر بازی بخره البته همون شب اول گوشیتو شکستی وکلی هم بابتش اشک ریختی آخه شما عادت داری هر چیزیت که میشکنه کلی واسش غصه می خوری اما بقیه لوازمش خداروشکر از دست این آقای دکتر هنوز سالمه

         

این عینک دماغ گنده سیبیلو رو هم بابایی واست خریدن ممنون بابا جون

این تیر وکمان زیبا رو هم باز بابا جون واسه گل پسری خریدن مر3000000000000

قربون شکلت برم فعلا بایدبرم واست شام درست کنم فردا بازم میام و بقیه خاطرات قشنگت روثبت میکنم  

دوست دارم قند عسلم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)