مهمونی
سلام عزیزم ببخشید که اینقدر دیر به دیر میام واست می نویسم آخه ماشاالله هزار ماشاالله خیلی شیطون شدی عزیز دل مامان تا میام پای کامپیوتر بشینم هی میگی بغلم کن دو سه بار هم هر چی نوشته بودم رو پاک کردی اما الان مثل یه فرشته کوچولو خوابیدی و من هم می تونم واست بنویسم قربونت بشم ایشاالله که همیشه سالم وسلامت باشی وهمیشه واسم آتیش بسوزونی پیشی مامان امروز روز بیست ودوم ماه رمضان است ولی من می خوام از شب یازدهم ماه رمضان برات بنویسم عصر بود که بابایی اومد خونه آخه پنج شنبه ها زودتر تعطیل میشه سریع لباسهاشو عوض کرد ورفت خونه دوستش عمو فرهاد اخه اونها اونشب افطاری داشتندوقرار بود بابایی شام رو درست کنه من و شما پسر گلم هم تو خونه تنها ...
نویسنده :
مامان طاها
15:21