طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

دلتنگی مامان

سلام عزیز دلم چطوری قند عسلم امشب بی خوابی زده به سرم آخه امشب جای بابایی خیلی خالیه ٢ساعت پیش بابایی رفت شمال واسه یه ماموریت کاری البته خونه مامان مریم هم میره یه سر میزنه تا لحظه آخر هم قرار نبود بره            (مامانی بین خودمون بمونه خیلی خوشحال بودم که نمی ره آخه اصلا طاقت دوری شو ندارم)  اما دقیقه نود قرار شد که بره موقع رفتنش نزدیک بود گریه ام بگیره اما خیلی خودم رو کنترل کردم که مبادا بابایی ناراحت بشه  امیدوارم خدا پشت وپناهش باشه و کارش هم با موفقیت انجام بشه من وشما هم تنها شدیم تا جمعه غروب هم تنها هستیم الان که دارم مینویسم شما فرشته نازنینم لا لا کردی وخونمون خیلی سوت وکورشده( هههههه ببین بابایی منو دست چه کسی س...
29 دی 1390

یه خبر جالب

  سلام مامانی امروز اومدم یه خبر خوشحال کننده بهت بدم       امروز صبح ساعت٤ از خواب بیدار شدم تا جاتو عوض کنم کلی دلهره داشتم آخه دیشب بابایی واسم بی بی چک خریده بود وقرار شد من صبح تست بدم وقتی انجام دادم باید چند دقیقه صبر میکردم تا نتیجه معلوم بشه واسه همین چشمام رو بستم جرات نمیکردم نگاه کنم با کلی استرس چشمام رو باز کردم بله  قرار بودخدا یه فرشته کوچولوی دیگه هم بهم بده                   بی بی چک رو آوردم گذاشتم رو میز چند بار دیگه هم رفتم نگاهش کردم از ساعت ٤ که بیدار شدم تا ساعت٧ صبح بیدار بو...
19 دی 1390

آقاطاها ودوستش سما’ خانمی

  جمعه هفته پیش(نهم دی ماه )دوست بابا جون عمو میثم به همراه خانوادشون اومدن خونمون اولش شما خیلی خجالت کشیدی طوری که از خجالت چشمها توبسته بودی سما کوچولو دخمل گلشون هم همش دستات رومی گرفت ومیگفت دستت رو بردار بیا بازی کن بالاخره  بعد از کلی کلنجارخجالتت ریخت وبه قول معروف یخت آب شد وکلی با هم بازی کردید دوچرخه سواری ،تاب بازی وکلی هم آتیش سوزوندید حتی لباست رو هم پاره کردی وقتی هم بهت گفتم لباست چرا پاره شد گفتی شوفاژ پاره کرد.سراغ لوازم آرایش مامانی هم رفتید سما خانمی تمام دستهاش رو با خط چشم سیاه کرده بود شما هم دستهات رو با سایه نقاشی کرده بودی وسایه مامان رو هم شکسته بودی البته فدای سرت عزیزدلم فقط واست مینویسم که ب...
13 دی 1390

تولدت مبارک نی نی وبلاگ

            هووووووووووووووووووورا              **نی نی وبلاگ 1ساله شد **    تولدت مبارک خانه مجازی نی نی ها    امیدوارم 1000ساله شوی وهمیشه با ما بمانی ...
10 دی 1390

هدیه دایی محمد

چند روز پیش دایی اومد خونمون و دو تا کادوی خوشگل واسه گل پسر مامان هدیه اورد دست شما درد نکنه دایی جون  این خانم ماهی خوشگل هم از دهانش کلی حباب های زیبا میریزه بیرون وای خانم ماهیه اگه بدونی خونه مامانی رو به چه وضعی در اوردی همه جا رو لیز کردی   واااااااااای که با این تفنگت چقدر مامانی رو هدف گرفتی وکشتی عزیزم                               حتی یک بار هم به شوخی هدف بابایی شدم از دست شما پدر وپسر شیطون     ...
10 دی 1390

تولد مامانی

سلام خوشگل مامانی امروز (٢٩ آذر)تولد مامانیه از صبح تا حالا چند بار گفتی تولدت مبارک مامانی قربون گل خوشگل خونمون بشم بابا جون هم وقتی ظهر یه سر اومد خونه واسم هدیه گرفته بود یه جفت گوشواره طلای خوشگل ممنون همسر عزیزم وقتی بابایی رفت بهت گفتم تو واسه مامان چی کادو میخری گفتی دستکش گفتم واسه چی گفتی ظرف بشوری قربونت برم هدیه تو به من یه عالمه از اون بوسه های شیرینته به همراه تن سالمت عزیزدلم                                          &...
29 آذر 1390

دل نوشته های طاها

  سلام دوست جونای خوبم امروز چشم مامانی رو دور دیدم وفوری اومدم اینجا تا واسه خودم یه پست بذارم تا مامانی ببینه که من چقدر مستقل شدم   اخه این مامانی خیلی تنبل شده ودیر به دیر میاد وبلاگم رو اپ میکنه البته بیچاره تقصیرنداره منم اگر یه جوجو کوچولوی شیطون داشتم حال و روزم بهتر از مامانی نبود خدا صبرش بده      دوست جونا امروز میخوام واستون از شیطنتام بگم از اینکه این چند وقته چقدر مامانیم رو کلافه کردم اما اون بازم عاشقمه من نمیگما به خدا همیشه خودش میگه         دیروز رفتم کل لباسهامو از تو کمد در اوردم وریختم وسط اتاق وای نمیدونی این مامانیم چقدر کفری شده بود آخه...
12 آذر 1390