طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

ممنونم همسر عزیزم

  مامانی امروز میخوام از بابایی مهربونت تشکر کنم آخه بابایی دیشب مامان رو سوپرایز کرد وبهم سه شاخه گل زیبا هدیه داد آخه مامانیت عاشق این گلهاست (رز ومریم). البته بابا جون همیشه ماهی یکی دوبار منو با هدیه های زیباش سوپرایز میکنه مامانی هم که عاشق سوپرایزه. همسر عزیزم خیلی دوستت دارم وعاشقانه میپرستمت وبابت همه زندگیم ازت ممنونم بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس        اینم عکس گلهای زیبای که بابایی به مامان هدیه داد ...
7 مهر 1390

الاهی مامان واست بمیره نفسم

 الاهی که مامان واست بمیره عزیزم شنبه19/6/90 حالت خیلی بدتر شده بود همش سرفه میکردی واز سرفه زیاد   نمی تونستی بخوابی نصف شب هم گوش درد بدی گرفتی که همش از درد فریاد میکشیدی اصلا اونشب نتونستی بخوابی همش تو بغلم بودی خیلی مظلوم شده بودی دلت هم درد می کرد مامان برات بمیره عسلم صبح هم همش تو بغلم بودی و گریه میکردی شب ساعت 10 که بابا اومد بردیمت دکتر آقای دکتر گفت گلو و گوش کوچولوت التهاب پیدا کرده تو هم خیلی ناز تو بغل بابایی نشستی آقای دکتر معاینه ات کرد ودو تا چوب بستنی هم جایزه گرفتی که خیلی خوشت اومد از فرداش هر وقت میدیدی هوا تاریک شده میگفتی (بریم دکتر دکتر بریم )خلاصه تا یک هفته با خوردن داروهات   &nbs...
7 مهر 1390

دومین مسافرت تابستونی

 سلام عزیز دلم ببخشید که بازم دیر شد تا بیام وبلاگت رو آپ کنم وخاطرات شیرنت رو واست بنویسم آخه این چند وقته اصلا وقت نداشتم. مامانی یه هفته که با هم رفتیم شمال بعدش هم که اومدیم تلفن خونه قطع شد واسه همین نتونستم بیام به وبت سر بزنم تازه شما عزیز دلم هم که روز به روز شیرین تر وشیطون تر میشی واسه همین باید چهار چشمی مراقبت باشم اما امروز اومدم تا از خاطرات بعد عید فطر واست بنویسم عروسک قشنگم عید فطر من وشما وبابایی تو خونه بودیم وجایی نرفتیم اما قرار شد هفته بعد چهارشنبه شب من وشما به همراه بابایی بریم شمال تا بابا هم بره پیش دوستش تا واسه تفریح با هم برن ماهیگیری آخه مامانی عید فطر جاده ها خیلی شلوغ بود اصلا زیاد جالب نمیشد بریم مس...
7 مهر 1390

چند تا دونه عکس

اینجا از حمام اومدی و وقتی موهاتو شونه کردم خیلی ناناز شدی گوگولی مامان  اینجا هم مشغول تاب بازی هستی اینجا هم دعوات کردم تو هم مثلا موش شدی وخودت رو بین بالشتها قایم کردی اینم آبلیمو خوردن به روش طاهایی قربون اون موهای فرفریت برم  خوشگلکم ...
5 مهر 1390

طاها وماه رمضان

عروسک قشنگم هر وقت مامانی نماز می خوند میومدی کنارم و وآتیش میسوزوندی موقع نماز وقرآن که میشد میگفتی(نمازی نمازی) چند بار هم مهر رو زدی روسرامیک وشکستی پسر مومن من. اینم 3تا عکس ناز که مثل مامان مقنعه سرت کردی وتسبیح به دست داری ذکر میگی ایشالله که همیشه ودر تمام مراحل زندگیت خدا نگهدارت باشه وقند عسلمون رو واسه مامان وبابایی نگه داره   ...
5 مهر 1390

عید سعید فطر

    عید فطر مبارک   طاعات و عبادات شما قبول         عید فطر آمد و ماه رمضان گشت تمام         بـر شمـا همسفـران سفـر روزه سلام روزه هاتان همه در پیش خـداونـد قبول          روزگار خـوشتـان مظهـر تـوفیـق مـدام عـزت و همتتـان شـاهـد تـاییـد  و ظفـر                 عیـدتـان خرٌم  و شیرینیتان بـاد بـه کام ...
4 مهر 1390

مهمونی

  سلام عزیزم ببخشید که اینقدر دیر به دیر میام واست می نویسم آخه ماشاالله هزار ماشاالله خیلی شیطون شدی عزیز دل مامان تا میام پای کامپیوتر بشینم هی میگی بغلم کن دو سه بار هم هر چی نوشته بودم رو پاک کردی اما الان مثل یه فرشته کوچولو خوابیدی و من هم می تونم واست بنویسم قربونت بشم ایشاالله که همیشه سالم وسلامت باشی وهمیشه واسم آتیش بسوزونی پیشی مامان امروز روز بیست ودوم ماه رمضان است ولی من می خوام از شب یازدهم ماه رمضان برات بنویسم عصر بود که بابایی اومد خونه آخه پنج شنبه ها زودتر تعطیل میشه سریع لباسهاشو عوض کرد ورفت خونه دوستش عمو فرهاد اخه اونها اونشب افطاری داشتندوقرار بود بابایی شام رو درست کنه من و شما پسر گلم هم تو خونه تنها ...
2 شهريور 1390

قشنگترین روز زندگیم

  امروز یکی از   قشنگترین روزهای خداست امروز روز ازدواج مامانی وباباییه من وبابایی 24/5/87 ازدواج کردیم از خداوند بزرگ ممنونم که یکی از بهترین مردهای دنیا را به من هدیه داد همسر عزیزم  دوستت دارم وعاشقانه میپرستمت وجود تو بهترین وزیباترین هدیه  است که خداوند مرا لایق آن دانست     و هدیه من قلبی است سرشار از عشق ومحبت که فقط برای تو  می تپد    سومین سالگردیکی شدن عشقمان مبارک ...
30 مرداد 1390

مسافرت وتولد 2سالگی

  سلام عزیز دلم  ببخشید دیر شد امروز بعداز حدودا ١ماه  اومدم تا وبلاگتو به روز کنم اخه این چند وقته شما شيطنتت خيلی بيشتر شده ومن مجبورم بيشتر مراقبت باشم تازه خيلی هم بيشتر از قبل باید باهات بازی کنم تازه بگم که خيلی شيرین تر هم شدی اﻻن دیگه تمام حرفها رو ميگی حتی چند تا جمله هم ميگی اﻻهی مامان ﻗﺮﺑﻮﻧﺖ ﺑﺸﻪ امروز ميخوام از روز تولدت یعنی ٢٢تير واست بگم ٢٢تير شما ﭘﺴﺮ ﮔﻠﻢ ٢ ساله شدی اﻻهی که٢٠٠٠ساله بشی مامان فدات بشه تولدت مبارک تولد شما گل پسرم با تولد حضرت علی اکبر یکی شد ٢٢تير من وشما به همراه باباممی ومامان مریم وعمه گيتی قرار شد بریم خونه مامان بابایی اما متاسفانه بابایی نميتونست بياد چون باید ميرفت سر کار.ما ...
30 مرداد 1390