طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

اولین عکسهای سال 1391

طاها وسفره هفت سین آخرین خواب خوش سال 90   زائر کوچولوی پهنه کلا طاها در پارک شهید زارع موش کوچولوی خونمون   شکا رچی کوچولو شیطونک خندونم   عروسک زیبای مامان خوش خنده مامان کوشمولوی خوشمزه اینجا هم بابای گلم موهامو کوتاه کرده وای چه خوشگل وخوردنی شدم  عزیز دلم و  آقاخرسه قربون ریختت بشم مامانی فدای اون نگاهات بشم عروسکم وای توپ بازی چه حالی داد اسب سواری هم مزه داد   قربون اون صورت گردت بشم مامانی   ...
3 ارديبهشت 1391

عیدت مبارک بهترینم

با سلام و تبریک بهاروسال نو(البته با  یه کم تاخیر) پسر گلم، طاهای پاکم،مرد کوچولوی دوست داشتنی من سومین بهار عمرت مبارک نفس مامانی امیدوارم سالی سرشار از سلامتی و شادی در انتظارت باشه.امسال اولین سالیه که عید برای عزیز دلم مفهوم پیدا کرده بود تازه متوجه تغییر و تحولات اطرافش شده بود تازه مفهوم سفره هفت سین و به قول خودش ماهی خانم و تخم مرغ  رنگی رودرک کرده بود و چقدر براش جذاب و زیبا بود و با چه ذوقی به من می گفت مامان می خوام تخم مرغ رنگ کنم ابرنگ هام رو بیار تا واست رنگشون کنم وچقدر آقا تر ودوست داشتنی تر شده  خلاصه مامانی یه روز میام ویه پست در مورد شیرین زبونی ...
2 ارديبهشت 1391

عذرخواهی مادرانه

سلام عزیز دلم عیدت مبارک البته با کلی تاخیر. خیلی وقته که نتونستم بیام و وبت رو به روز کنم همش هم تقصیر این سرعت بسیار پایین اینترنتمونه گاهی اوقات که اصلا بالا نمیاد از طرفی هم شما اینقدر شیرین وخوردنی شدی که دلم نمیاد وقتی رو که میشه با تو سر کرد پای اینترنت بذارم خیلی نسبت به قبل شیرین زبون تر وآقا تر شدی خیلی به مامان کمک میکنی وبیشتر با اسباب بازیهات سرگرمی. خلاصه خیلی خوردنی و ملوس شدی دلم میخواد همش باهات بازی کنم الان هم که دارم مینویسم داری با من تفنگ بازی میکنی خیلی دلم می خواد بیام واست از اتفاقهایی که افتاده بنویسم ولی کو وقت کافی. از دستم ناراحت نشو بالاخره میام وتمام شیرین کاری ها وبامزه گیهات رو مینویسم قند عسلم. الاهی قربون...
20 فروردين 1391

تولد بابا جون

    ٤اسفندماه یه روز قشنگ (سالروز تولد بهترین همسر و بابای دنیا ) امروز اومدم تا واسه گل پسرم از تولد بابایش  بگم مامانی ٤اسفند ماه روز پنجشنبه تولد بابای مهربونت بود اما از اونجایی که ما شمال تشریف داشتیم نتونستم همون روز این روز قشنگ رو ثبت کنم ٣اسفند  قرار بود آخر شب من وشما وبابایی بریم خونه مامانی اما اونشب بابایی خوبت با ١ساعت تاخیر اومد خونه اونم چی باکلی خرید واسه من وشما کار دنیا رو ببین برعکس شده عوض اینکه من وشما برای بابایی هدیه بخریم بابایی ما رو شرمنده کرد وکلی واسمون خرید کرده بود یه بلوز شلوار زیبا واسه پسری ویه جفت کفش وشلوار ویه پیراهن خوشگل واسه مامانی خلاصه کلی شرمنده&n...
15 اسفند 1390

طاها و پنگول

سلام عزیز دلم ببخشید که این چند وقته نتونستم بیام وبلاگت رو به روز کنم آخه از طرفی شما نازنینم خیلی شیرینتر از قبل شدی و همش دوست داری باهات بازی کنم وقتی هم میام پای اینترنت میگی ای بابا خسته شدم بعد هم همش از سرو کولم بالا میری دلیل دیگش هم خرابی وسرعت کم اینترنت که این چند وقته همش دو دقیقه دو دقیقه میپرید وحسابی کلافم کرده بود یه دلیل دیگه که بین خودمون بمونه تنبل شدن مامانیه این خستگی وتنبلی دست از سرم بر نمی داره امروز هم به زور کمی خونه تکونی کردم بعد هم شما لا لا کردی ومن تصمیم گرفتم بیام چند تا پست جدید واست بذارم عزیز دلم نفس مامان خلاصه دیگه به مهربونی خودت مامانی رو ببخش گلم اول از همه میخوام عکس هدیه قشنگ باباییت رو واست ب...
14 اسفند 1390

هدیه ی باباییم

چند روز پیش وقتی باباییم شب اومدخونه واسم ۲تا هدیه خوشگل ومورد علاقمو خریده بود آخه من عاشق تفنگ بازیم دست شما درد نکنه بابا جون مهربونم  خیلی دوستت دارم                 بووووووووووووووووووووووووووس ...
6 بهمن 1390

آخ جون عمه ومامانیم دارن میان،............

  سلام خوشگل مامان امروز هم اومدم تا دوباره خاطرات قشنگت رو ثبت کنم خودم میدونم که دیر به دیر میام آخه این روزها خیلی تنبل شدم و البته شما هم با مزه تر وخوردنی تر ویه کوچولو هم شیطونت تر شدی نفسم شنبه اول بهمن ١٣٩٠مامان مریم به همراه عمه گیتی اومدن خونمون درست یه روز بعد از اینکه بابا از شمال برگشت آخه خیلی دلشون واسه گل پسری تنگ شده بود شب ساعت ٨ رسیدن خونمون شما هم کلی از دیدنشون ذوق کردی وکلی عمه جون رو بوسیدی عمه هم واست دوتا هدیه خوشگل آورده بود که عکسش رو میذارم اینجا تا وقتی بزرگ شدی یادت بمونه اون شب هم پیش عمه ومامانی مریم خوابت برد فردا هم عمه ومامانی میخواستن برن خونه عمه بابایی ولی قرار شد فرداش دوباره بیان خونه ما ...
5 بهمن 1390

پسر شجاع

چند روز پیش یه سوسک داشت تو اتاق راه میرفت اومدی بهم گفتی مامان پیف پاف بده سوسک بکشم منم از اونجایی که پیف پاف خطرناکه حواست رو پرت کردم وبهت دمپایی دادم تا بری سر وقت آقا سوسکه ورفتم دنبال  کارهام ولی وقتی برگشتم با این صحنه مواجه شدم           اینجا هم عکست رو آوردم جلو تا آقا سوسکه کاملا تو دست شما نمایان بشه ...
29 دی 1390

اثار پیکاسوی دهه ۸۰

اینم عکس نقاشی های پیکاسوی مامان                                 البته شما نقاشی زیاد میکشی اما مامان از این دوتا خوشش اومد و واست نگهشون داشته کاش از دستهای رنگیت هم عکس میگرفتم ولی عیب نداره باشه دفعه بعد ...
29 دی 1390