مسافرت 3 بهمن
نفسم قلبم امیدم حالت چطوره. فرشته پاکم قربون اون هیکل نازت بشم مامانی عروسک خوشگله بازم اومدم تا از رفتنمون به ساری واست بگم عزیزم پنجشنبه 3بهمن ساعت 11 شب به سمت ساری حرکت کردیم چون بعدازظهر خوابیده بودی تو ماشین زیاد نخوابیدی واسه شام رفتیم دماوند کباب خوردیم بعد از شام هم شما لالا کردی وتا رسیدن به خونه مامانی اینا خواب بودی جمعه ظهر که از خواب بیدار شدی رفتی پیش بابا ممی وبابایی هم با قصه گفتناش سر شما روحسابی گرم کرد البته این کار همیشگی باباییه وهمیشه تو قصه ها طاها قهرمانه واسه همینم همیشه وهر شب مامانی رو مجبور میکنی تا واست از قصه های بابا ممی بگم وکلی ازم قول میگیری که قصه کوچولو نگو قصه بزرگ بگو بیشترم دوست داری که ...
نویسنده :
مامان طاها
12:57