طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

پیش دبستانی

سلام عروسک زیبای من مامانی امروز اومدم تا عکسهای پیش دبستانیت رو برات به یادگار بزارم عشقم قبلا گفته بودم که شما پیش دبستانی نرفتی به همین دلیل هم اداره آموزش وپرورش یه دوره فشرده واسه شما وبچه های همسن شما تو ماه مرداد تشکیل داد 2 روز در هفته تو ماه مرداد رفتی و تو ماه شهریور هم تا 10 روز متوالی سر کلاس حاضرشدی اونجا کاردستی ونقاشی میکشیدید روزهای اول ناراحت بودی وگریه می کردی منم مجبور بودم بیام کنارت بشینم اما کم کم عادت کردی من وداداشی هم پایین تو راهرو منتظر مینشستیم تا کلاست تموم بشه روز 10 شهریور هم واستون جشن پایان دوره گرفتیم از اداره هم برای بازدید اومدن خلاصه این مرحله رو هم با موفقیت پشت سر گذاشتی عروسکم این...
14 شهريور 1394

کلاسهای طاطایی

سلام پسرک باهوشم امروزم اومدم تا یک سری دیگه از خاطراتت رو اینجا ثبت کنم عزیزم امروز صبح قبل از رفتن به کلاس رفتیم لوازم تحریری تا واست کلاسر بگیرم چون هم راحت تر بودی هم اینکه کیفت واسه اول مهر تمیز بمونه اینم کیف گل پسرم خانمتون گفته بود دفتر شطرنجی هم بگیرید خلاصه یه سری وسایل واست خریدم وراهی کلاس شدیم عزیزم خیلی خوشحالم از اینکه شما با رفتن به این کلاسها واسه اول مهر حسابی آماده میشی وقتی رفتی سر کلاس به من گفتی جلوی کلاس بشین منو ببین گفتم باشه اما یکدفعه زدی زیر گریه وکلی اشک ریختی خانوم شهابی هم به من گفت چون طاها جون استرس داره شما بیا سر کلاس بشین تا آروم بشه خلاصه من وداداش اهورا تاآخر کلاس ...
8 مرداد 1394

هدایای تیرومرداد ماه طاطایی

این هزارپای زیبا هدیه بابایی به عشق مامانه این تفنگهای زیبا هم هدیه بابایه این تفنگ خوشگل هم سوغاتی مامانیه که از اردبیل برای شما وداداشیت خریدن این گیتار رو هم خودم روزی که واسه سنجش کلاس اول بردمت برات خریدم ...
5 مرداد 1394

اولین کلاس طاطایی

سلام بهشت من ای همه  وجود من فرشته زمینی ام اولین روز ورودت به عرصه دانش را تبریک میگم عشقم امروز صبح زود از خواب بیدار شدم وبرات صبحانه مفصلی درست کردم بعد هم از خواب ناز بیدارت کردم وبهت صبحانه دادم وبعد هم با هم راهی کانون ریاضی شدیم تا پسریم ریاضیاتش از پایه قوی بشه و تو مدرسه یه شاگرد نمونه باشه از کلاس خیلی خوشت اومد یه حسن دیگه ای هم که این کلاس داشت این بود که معلمت هم معلم ریاضی کانون بود وهم قراره معلم کلاس اولت باشه خلاصه روز خوبی برات بود پسرک دانشمندم اینم عکسهایی که اول صبح ازت گرفتم قربون چشمای خوابالوت ...
14 تير 1394

عکسهای یادگاری

عروسکم و صید بابا جونش این آقا سگه رو بابایی واسه قند عسلمون خرید اما متاسفانه این آقا سگه عمرش به دنیا نبود و فقط دو هفته مهمون ما بود البته با مرگش کلی پسر ما غصه خورد وکلی براش دعا کرد اینجا هم رفته بودیم بابلسر  فسقلیها مشغول آب بازی وبادبادک بازی بودن بعدش هم بردیمتون باغ وحش اما متاسفانه اهورا جون عکسهای باغ وحش رو از تو گوشیم پاک کرد یه شب هم با عمو سالار وعمه جون رفته بودیم دریای فرح آبادصبح که بیدار شدی با تفنگ عمو مشغول شکارشدید 10 تیرماه هم...
11 تير 1394

سفر یک روزه (نمک آبرود)

سلام ستاره قشنگ من امیدوارم حالت خوب باشه فرشته ام عزیز دلم امروز میخوام خاطره رفتن به تنکابن(نمک آبرود )رو برات بزارم پنجشنبه شب 31اردیبهشت ما با بابایی رفتیم خونه مامان مریم قرار بود داداش اهورا رو بزاریم خونه مامانی و خودمون صبح جمعه به همراه عمو عبدالله دوست بابایی بریم نمک آبرود وخوش بگذرونیم خلاصه وقتی خواستیم برگردیم خونه بابا ممی سر اهورا رو گرم کرد تا گریه نکنه ما هم صبح جمعه ساعت 9 بیدار شدیم ورفتیم دنبال عمو عبدالله و خاله سونیا ودختر گلشون سولینا وراهی جاده شدیم تو راه بابایی اینا کلی خوراکی خریدن تا شما فسقلیها سرتون گرم باشه وبهونه نگیرید البته شما وسولینا خیلی خوب باهم کنار اومدید واصلا ما رو اذیت نکردید ...
2 خرداد 1394