طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

شلمن طاطایی

سلام خورشید زندگی ام مامانی قربونت بره حال واحوالت چطوره زیبا روی من عزیزم چند وقتی بود که دلت می خواست چراغ خواب شلمن رو تو اتاقت داشته باشی همش میگفتی اگه شلمن بیاد تو اتاقم راحت تر میخوابم ستاره هاش رو میگیرم باهاشون خوابم میبره برای همین هم بابایی برای گل پسرمون شلمن خان رو خرید ودل کوچولوی عروسکمون رو شاد کرد مبـــــــــــــــــــــــــارکت باشــــــــــــــــــــــــه عـــــــــــــــشقم ...
7 مهر 1393

آبگرم لاریجان(4مهرماه)

سلام قشنگترین بهونه برای زندگی منم همون عاشق همیشگیت دوباره اومدم تا این صندوقچه رو بازش کنم ویه یادگاری دیگه توش بذارم عسلک من 4 مهرماه اخر شب بابایی گفت خانومی به نظرت مسافرت یک روزه کجا بریم منم بعد از کمی فکر آبگرم لاریجان رو پیشنهاد دادم بابایی هم گفت پس سریع حاضر بشید تا بریم منم شما فسقلیهام رو سریع آماده کردم ووسایل رو جمع کردم و راه افتادیم بابایی از قبل برای گرفتن خونه هماهنگ کرده بود وقتی رسیدیم شما وداداشیت از خستگی زیاد بیهوش شدید صبح هم طاطایی من خیلی زود از خواب بیدار شد و تو حیاط مشغول بازی شد بعد از اینکه من بیدار شدم گفت خوب دیگه مامانی حالا دیگه وقته آب بازیه اما از اونجایی که شما با یه باد مریض م...
6 مهر 1393

مسافرت27شهریور

سلام غنچه باغ زندگیم ای قشنگترین خلقت خدا فرشته آسمونی من حالت چطوره دلبرکم عزیزم بازم مامانی اومده با یه یادگاری دیگه نفسم ما27 شهریور پنجشنبه ساعت یازده شب به سمت ساری حرکت کردیم متاسفانه ماشین تو راه خراب شد ومن وبابایی کلی سختی کشیدیم اما خدا روشکر شما زیاد اذیت نشدید چون بیشتر راه رو خوابیده بودید بالاخره ساعت 6 صبح رسیدیم ساری بابا وعمو رفتن ماهیگیری مامان مریم و عمه هم با دوستاشون قرار داشتن که برن بندر ترکمن وتا بعداظهر برگردن مامانی برای صبحانه سیرابی بار گذاشته بود طاها که عاشق این جور غذاهای آبکیه اول یه کاسه سیرابی خورد وبعد از رفتن مامانی وعمه گرفت خوابید بعد ازظهر مامانی وعمه اومدن با هم رفتیم پارک شهرداری از او...
3 مهر 1393

طاطایی باسوادم

سلام گل یاسم دونه الماسم پسرک با احساسم امید زندگیم حالت چطوره عزیز دلم قندونباتم شما امسال باید میرفتی مقطع پیش دبستانی اما ما امسال شما رو ثبت نام نکردیم تا یک سال دیگه هم بتونی از دنیای بچگیت لذت ببری البته اجباری هم نبود سال دیگه به امید خدا میری کلاس اول اما مامانی ازت غافل نشد وبرای اینکه کمی برای مدرسه رفتن آماده بشی برات کتابهای پیش دبستانی آبرنگ رو خریدم و تو خونه باهات کار میکنم از همه درسها بیشترعلوم رو دوست داری همش میگی بریم علوم بخونیم امیدوارم یه روزی برای خودت یه آقا دکتر موفق بشی پسرک باهوشم    اینم کتابهای طاها عسلی ...
27 شهريور 1393

بیماری طاها+خوشگذرونی با مامانیها

عروسک نازنازی خونه ما 17شهریور مریض شد ودو روز سخت بیمار بود بعد از دو روز با خوردن دارو تا حدودی حالش بهتر شد از اونجایی که این عروسک ما خیلی نازداره بابایش بهش قول داد اگر داروهاش رو سر ساعت بخوره ونوشیدنیهای گرمش رو هم بخوره براش اسباب بازی میخره بابایی هم به قولش عمل کرد و دو روز بعد برای پسری دوتا عروسک زیبا+یه سطل پر از بلوک خرید وپسملی رو شاد کرد خدا رو شکر پسملی حالش کمی بهتر شد ولی این سرفه های وقت وبی وقت حسابی اذیتش میکردن مخصوصا شبا که بچم طفلی حسابی بی خواب میشد البته ناگفته نمونه که مامانی هم پا به پای شما مریض شد 21 شهریورجمعه ساعت 9 شب مامان مریم اومد خونمون وپسری کلی خوشحال شد شنبه 22 شهریور ع...
26 شهريور 1393

مسافرت 14 شهریور

سلام نور چشمی من چراغ خونمون عزیزم دوباره اومدم بایه عالمه خاطره قشنگ دیگه دردونه من جونم برات بگه که ما پنجشنبه ساعت 1شب به سمت ساری حرکت کردیم وقتی رسیدیم بابایی وعمو با هم رفتن ماهیگیری وتا ظهر برگشتن شما هم بعداظهر با مامان مریم رفتی پارک وکلی بازی کردی صورت خوشگلت رو هم رنگ کردی اما اینبار خیلی وحشتناک شده بودی خودت رو شبیه دیو خون آشام درست کردی مامان مریم از پارک برای شما این خرس وبن تن رو خریدن (مرسی مامانی ) بعد از اومدن شما از پارک رفتیم خونه عمو سالار نیم ساعت اونجا بودیم بعد برگشتیم خونه تا شما صورتت رو بشوری وبرای شام بریم بیرون وقتی صورتت رو شستی دومین دندونت هم از پایین افتاد مبارکت ب...
18 شهريور 1393

دوچرخه طاطایی

سلام فسقلیه بانمک من نفسم یک ماهی بود که قراربود برات دوچرخه بخریم وبالاخره بابایی 7شهریور جمعه بعداظهر برای مرد کوچولومون یه دوچرخه بسیار زیبا خرید مبارکت باشه عزیز دلم انشاالله هدیه دانشگاه رفتنت ...
8 شهريور 1393

نوشهر(مسافرت 22 مرداد)

سلام نوگل باغ بهشتم غنچه زیبای بهاریم حالت چطوره مهربونم عزیزم باز دوباره مامانی اومده با یک خاطره جدید دیگه ناز دونه جون پنجشنبه 23 مرداد اخر شب ما رفتیم ساری مامانی وعمه خونه نبودن چون از هفته پیش رفته بودن مشهد وقرار بود شنبه برگردن اما بابا ممی خونه بود جمعه تا غروب خونه بودیم غروب رفتیم دریا تا سوییت اجاره کنیم وشب رو دریا باشیم وشما فسقلیها هم کمی آب بازی کنید اما تمام سوئیت پر بودن ماهم یه گشتی لب آب زدیم وبرگشتیم برای شام رفتیم قزل سرا غذا خوردیم وشما دوتا وروجک هم کلی شیطنت کردید مخصوصا اهورا که اصلا دلش نمی خواست بشینه وهمش دلش میخواست راه بره خلاصه بعد از شام برگشتیم خونه شنبه مامانی وعمه اومدن ماما...
28 مرداد 1393

مسافرت 8 مرداد

سلام هستی من زندگی من حالت چطوره عسلم امروز دوباره مامانی اومده با یه خاطره جدید دیگه   سه شنبه 7مرداد روز عید فطررو خونه بودیم اما قرار بود شب راهی ساری بشیم ساعت 11 شب بود که حرکت کردیم. وقتی رسیدیم بابایی رفت ماهبگیری ظهر وقتی از خواب بیدار شدیم بعد از ناهار من وشما وداداشیت به همراه مامان مریم رفتبم پارک تجن شما وداداشیت کلی بازی کردید صورتهای خوشگلتون رو هم گریم کردید خیلی بهتون خوش گذشت کلی ماشین سواری واستخر توپ وجامپی....بازی کردید امیدوارم همیشه شاد باشید عزیزای دلم فدای اون صورت زیبا و خندونت عروسکم اینبار دلت خواست این شکلی بشی دردونه من مامان مریم از پارک ب...
14 مرداد 1393