طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

کودک نخبه من

سلام عزیز دلم فرشته کوچولوی با سواد من قربون صورت ماهت بشم عزیزم من دیروز یه تصمیم گرفتم واز گرفتن این تصمیم خیلی خوشحالم چون تو با این کار من خیلی شاد شدی مامانی الان چند وقتی هست که شما 3 مرحله اول تراشه های الماست رو تموم کردی و وارد قسمت انگلیسیش شدی منم برای اینکه انگلیسی رو از ابتدا شروع کنی ومعنی تمام کلمه ها رو خوب خوب یاد بگیری دیروز 14 اردیبهشت برات پکیج کودک نخبه 2رو سفارش دادم کلی ذوق کردی همیشه وقتی تو تلویزیون میدیدی میگفتی مامانی من از اینا میخوام ومنم بهت میگفتم هر وقت تراشه ها رو خوب یاد گرفتی میخرم بالاخره اون روز رسید وکودک نخبه من به آرزوش رسید به امید روز فارغ التحصیلیت از د...
15 ارديبهشت 1393

مسافرت 4 اردیبهشت

 سلام آلبالوی شیرین وآبدار من عروسکم امروز هم اومدم تا دوباره دستای کوچولوت رو بگیرم وبا هم راهی جاده شمال بشیم عسلم4اردیبهشت 5شنبه ساعت هفت شب به سمت ساری حرکت کردیم شما هم طبق معمول همیشه تو گهواره ات که همون ماشینه خوابت برد وتا نزدیکای ساری لالاکرده بودی باباوقتی ما رو رسوند رفت ماهیگیری وفردا ظهرش برگشت شب جمعه هم خونه بودیم عمو سالار وخاله زینب وفسقلیهاشون اومدن وشام رو دور هم بودیم شما ومریم کلی آتیش سوزوندید وحسابی بازی کردید اهورا ونگار هم که دیگه کم کم دارن پا میذارن جا پای شما وشیطون میشن باهم بازی میکردن گاهی اوقات از هیاهو وسرو صدای شما خونه میشد مهدکودک والبته فقط بابا ممی حریف این چهار تا فسقلی میشد...
8 ارديبهشت 1393

روز مادرویه گشت کوچولو

سلام فرشته مهربونم عزیز دل مامان31فروردین روز مادر بود ما تا شب خونه بودیم شما هم چندین بار به من گفتی مامانی روزت مبارک وکلی ماچم کردی که بهترین هدیه روز مادر برایم بود بابایی آخر شب گفت بریم بیرون از اونجایی هم که بابا ممی پیشمون بود داداشی رو گذاشتیم پیش بابایی تا بریم یه گشت کوچولو بزنیم وبرگردیم اول از همه رفتیم شهر بازی من وشما با هم سورتمه سوار شدیم که کلی کیف کردی برعکس تصور من اصلا نترسیدی عشقم بعداز شهربازی هم رفتیم پارک ساعی اونجا هم یک ساعت بازی کردی بعد هم برگشتیم خونه و شما زودی لالا کردی گلم   ...
2 ارديبهشت 1393

روز مادر مبارک

مادر! درستایش دنیای پرمهرت ، ترانه ای از اخلاص خواهم سرود وگلدسته ای از مهر بر گردنت خواهم آویخت شکوه عشق را در زمزمه های مادرانه ات می یابم وانگیزه خلقت را از قلب پرمهرت می خوانم مادر، بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند و دیدار تو عشق را در دلم به ارمغان می آورد ایمانم از دعای توست وخدایم را از زبان تو شناخته ام ، عبادت را تو به من آموخته ای ، مادر! ای الهه مهر تو گلی خوشبو از بهشت خدایی که گلخانه دلم از عطرتو سرشار است ، از تبار فاطمه ای وگویی وجود تو را با مهر فاطمه سرشته اند پس همیشه دعایم کن چراکه دعایت سرمایه فردای من است … مادرم ! به پاس آنچه به من داده ای ، به ستایش محبتهای بی اندازه ات ، و به وسعت ...
2 ارديبهشت 1393

طاها جون وبابا بزرگش

سلام شکلات مامان حالت چطوره توت فرنگی کوچولوی من عزیزم بازم اومدم تا برات بنویسم جونم برات بگه که سه شنبه 26 فروردین ساعت 12 شب بابا ممی اومد خونمون شما که میدونستی قراره بابایی بیاد گفتی میخوای بیدار بمونی تا بابایی برات قصه بگه بعد بخوای  اما هر جوری بود با خوندن کلی کتاب داستان خوابوندمت تا بابایی هم که از راه میرسید بتونه استراحت کنه خلاصه صبح که بیدار شدی از دیدن بابایی کلی خوشحال شدی بالشتت رو گرفتی ورفتی زیر پتوی بابایی خوابیدی بابایی  صبحها میرفت دنبال کارهای شخصیش بعداظهر هم در خدمت شما نوه های گلش بود روزها هم باقصه های بابا ممی سرگرم بودی هر شب هم با هم میرفتید مسجد برای نماز مغرب وع...
2 ارديبهشت 1393

***سال نو مبارک***

سلام عشق زندگی من مامانی کم کم دیگه داره عید میشه ویه بهار دیگه شروع میشه پسرم یه سال بزرگتر و آقاتر میشه وای که چقدر روزها زود میگذرند انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی حالا امسال باید بری پیش دبستانی وای که چقدر برات آرزوها دارم فدای اون قد وبالات بشم نفسم  بگذریم ما امسال عید باید خونمون رو عوض کنیم ومن بیشتر مشغول اسباب کشی وخونه تکونی هستم اما زیاد راه دوری نمیریم میره طبقه پایین چون هم بزرگتره و هم قشنگترچون فکر نمیکنم دیگه تا پایان سال بتونم بیام نت امروزاومدم تاپیشاپیش عیدت رو تبریک بگم قند عسلم امیدوارم سالیان سال زنده باشی وهر روزت عید باشه وهمیشه لبخند شادی روی لبهای زیبات بدرخشد   ...
27 اسفند 1392

مسافرت 15 اسفند وتولد بابا ممی

سلام عسل مامان حالت چطوره پرنده خوشبختی من همای سعادتم بازم اومدم تا واست یه یادگاری بذارم جونم واست بگه که پنج شنبه15 اسفندساعت 12 شب ما به سمت ساری حرکت کردیم وساعت 4 صبح رسیدیم طبق معمول شما وداداشیت بیشتر مسیر رو مثل فرشته ها لالاکرده بودید ولی وقتی رسیدیم تا ساعت 6 صبح بیدار بودید خلاصه جمعه وقتی از خواب بیدار شدیم مامانی کدبانو شامش رو اماده کرد وقرار شد بعد از ناهار خاله زینب ووروجکهاش بیان تا با عمه ومامانی بریم خرید به اتفاق رفتیم بازار ترکمن داداشی هم موند پیش بابا ممی تو بازار برات یه شلوار خانگی خوشگل خریدم ویه کم خرید برای خودمو بابایی شما اونجا خیلی اقا بودی وخیلی خوب موقعیت خودت رو درک کردی و ه...
20 اسفند 1392

هدایای عشقم

سلام دردونه من پرنس کوچولوی من امروز اومدم تاکادوهای قشنگی رو که تو ماه اسفند هدیه گرفتی برات بذارم به ******امید هدیه دانشگاه رفتنت عزیزم ******* این سی دی ها رو بابایی گلت برات خریده که هر کدوم رو چندین بار نگاه کردی ولذت بردی گلم ممنون بابا جون این 5تا کتاب رو هم بازم بابایی بهتر از گلت برات هدیه گرفت ومنم چندین بار برات خوندمشون به طوری که دیگه حفظ شدم***  بازم مرسی بابایی مهربون ***            این تفنگ خوشگل رو هم باز بابایی مهربون که عاشقشیم واسه طاطا جون خرید مرسی بابایی عزیزتر از جونمون ...
12 اسفند 1392

مهمونی(عمه گلبهار)

سلام همه وجودم ای هستی مامان حالت چطوره قربون چشمهای نازت بشم مامانی امروز هم میخوام واست یه خاطره قشنگ دیگه رو تو تاریخچه زندگیت ثبت کنم عزیزم سه شنبه 6 اسفند قرار بود عمه گلبهار بابایی به همراه پسر گلش امیرحسین از قائمشهر بیان خونمون منم از صبح مشغول تمیزکاری خونه بودم وشما وداداشیت هم حسابی اتیش سوزوندیدخلاصه ساعت 10 شب بابایی رفت دنبال عمه اینا عمه وامیر حسین برای شما وداداشیت هدیه خریده بودن که دست گلشون درد نکنه برای شما یه تفنگ خوشگل وبرای داداشی یه ادم اهنی زیبا که عکسش رو میذارم تو وبلاگ خودش راستی عمه برامون اب نارنج ویه ترشی خوشمزه که خودش درست کرده بود سوغات آوردن. ممنون عمه جون خلاصه ساعت نزدیک 11 بود که شام خوردیم بعد ...
8 اسفند 1392

طاها وبلدرچین هایش

سلام مهربونم دردو بلات به جونم ای پسر قشنگم دور سرت بگردم فرشته ناز من دوست دارم یه عالم. فرشته من سلام گل یاس من امروز دوباره مامانی واست یه خاطره داره عزیزم چند هفته پیش بابایی رفته بود پیش یکی از دوستانش که پرورش بلدرچین داره وقتی بابایی اومد دیدیم 4 تا مهمون هم همراهش آورده طاهای مامان خیلی خوشحال شد اهورا از اون خوشحالتر واین بلدرچینها وسیله بازی گل پسریها شدن.  3تاشون ماده هستن ویکدونه نر دارن. شما وداداشیت حسابی این بیچاره ها رو میچلونید وکلی تو سر و کلشون میزنید خلاصه بگذریم بعد از چند هفته جوجوهای پسرام تخم کردن یعنی درست از شب 21 بهمن شروع کردن به تخم گذاری شب اول یکدونه تخم گذاشت ولی شب دوم سه ت...
24 بهمن 1392